نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حسن رحمانی / متن / خاطره / خاطره

من «بختیار رحمانی» فرزند شهید«حسن رحمانی» در حالی این خاطرات را می نویسم که حتی برای یک بار هم پدر خود را ندیده ام و حسرت این کلمه و گفتن آن تا پایان عمر بر لبانم خواهد ماند.

خلاصه با پرسش از مادر، برادران و دوستان پدرم در مورد مشخصات و خاطرات و خلق و خوی پدرم تا آنجایی که بتوانم جزیی از آن خاطرات و مشخصات را بازگو می کنم.

قبل از ورود پدرم به بسیج، زندگی معمولی با مادرم داشتند و در اوایل با کشاورزی و دامداری امورات خود را می گذراندند. به گفته مادرم، پدرم بسیار شوخ طبع و با دوستان و آشنایان بسیار مهربان و صمیمی بودند و هر گاه برای یکی از آنها اتفاقی می افتاد تا جایی که می توانست برای حل مشکلاتشان اقدام می کرد.

بالاخره در تاریخ 1362 با میل و رغبت تمام و برای پاسداری از خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران به بسیج می پیوندد و در آنجا (به گفته یکی از دوستان هم رزمی) از هیچ کوششی برای سربلندی این نظام مقدس دریغ نمی کند.

همیشه آماده نبرد با دشمن بود به همه ی همرزم هایش تا جایی که می توانست کمک می کرد همیشه با همه رفیق و دوست بود.

در تمام مدتی که در خدمت مقدس سربازی بود هیچ کس را نرنجانده بود و همه از او به خوبی یاد می کنند و او را الگوی خود قرار داده اند.

مادرم می گفت هر وقت مرخصی می گرفت و به خانه می آمد همیشه خانه شلوع بود و تمام دوستان و آشنایان به دیدن او می آمدند. اما آنقدر بی قراری می کرد و دلتنگ جبهه می شد که دو روز در خانه می ماند و به جبهه برمی گشت و بالاخره اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.

در سال 1365 که جنگ به اوج خود می رسد یکی از هلی کوپترهای دشمن پادگان آنها را بمباران کرد و تعداد زیادی از دلیر مردان ایران اسلامی را به شهادت رساند و پدر من هم یکی از این مردان غیور ایران اسلامی بود و من حالا که این خاطرات را به پایان می رسانم به خود می بالم که فرزند یک شهید بزرگوار هستم و دوست دارم در پایان فریاد بزنم که من فرزند شهید حسن رحمانی هستم.