دوشنبه, ۰۱ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۱۳
محمد بروجردي رسالت آسماني داشت که در صحنه عمليات، اخلاق اسلامي را تعميم بدهد، هم بين دشمن و هم ميان فرماندهان و نيروهاي ارتشي و سپاهي و حتي مردم منطقه.
تکرار ابوذر

آن روز با بروجردي کار داشتم؛ مي خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضي مسايل بپرسم. وقتي وارد اتاق شدم، ديدم دارد قرآن مي خواند. وقتي مرا ديد، گفت: «کاري با تو داشتم؛ اگر وقت داري، مي خواستم براي من کاري انجام دهي.»

تعجب کردم؛ کمتر شده بود از کسي درخواستي بکند و بخواهد تا کاري برايش انجام بدهد.

خوشحال شدم از اين که بتوانم کاري برايش انجام دهم. راستش آن قدر به او مديون بودم که دنبال چنين فرصتي مي گشتم تا بتوانم مقداري از محبتهاي او را جبران کنم.

رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت: «من قرآن مي خوانم و شما گوش کنيد؛ ببينيد آيا درست مي خوانم يا نه؟»

وقتي فهميدم کار بروجردي چيست، شرمنده شدم. گفتم: «مرا شرمنده نکنيد. اين چه حرفي است که مي زنيد! شما قرآن را صحيح مي خوانيد؛ تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگيرم.»

گفت: «خيلي وقت است که قرآن را پيش کسي نخوانده ام؛ ممکن است بر اثر کثرت کار مشغلة زياد، فراموش کرده باشم.»

در حالي که سرم را پايين انداخته بودم و از شرمندگي جرأت نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم.

ابوذر يک بار در تاريخ به دنيا آمد و بروجردي تکرار او بود. آيا باز هم کسي لياقت آن را دارد تا دوباره ابوذري را ببيند؟ خدا مي داند!

راوی: رضا محمدي نيا

خاطرات شهید محمد بروجردی؛ فرمانده سرزمین قلب ها


رسالت آسماني

بارها شاهد بودم که ضد انقلاب مي آمد روي بي سيم و فحاشي مي کرد. فحشهاي رکيک هم مي دادند. بعضي از افسران و برادران جوانتر احساساتي مي شدند و تصميم مي گرفتند که جوابشان را بدهند، ولي وقتي بروجردي وارد بي سيم مي شد، ضد انقلاب را نصيحت مي کرد. مي گفت: «شما که دين نداريد، لااقل اخلاق و عفت کلام داشته باشيد و اين حرفهاي رکيک را در فضاي اسلامي اين مملکت نزنيد.»

ما درس اخلاق را از او مي آموختيم، چون در هيچ دانشکده نظامي ننوشته بود که در حين عمليات درس اخلاق به دشمن بدهيد.

بروجردي رسالت آسماني داشت که در صحنه عمليات، اخلاق اسلامي را تعميم بدهد، هم بين دشمن و هم ميان فرماندهان و نيروهاي ارتشي و سپاهي و حتي مردم منطقه.

راوی: برادر ظهوري

جوانمرد

در يک عمليات، مثل هميشه پيشاپيش نيروها بود و پا به پاي بقيه کمک مي کرد تا اين که پايش شکست و مجبور شدند پايش را گچ بگيرند. نياز شديدي به او بود. بروجردي هم اين را درک مي کرد و با وجود اين که پايش توي گچ بود، راضي به ترک منطقه نشد. هر چه اصرار کرديم که برو، استراحت کن و به عمليات نيا، فايده اي نکرد. مي گفت: «من حتماً بايد بيام و در کنار شما و کنار پيشمرگان و مردم کردستان باشم

او جوانمردِ از خود گذشته اي بود که در راه اسلام از هيچ خدمتي دريغ نکرد.

راوی: سعيد همتي

عشق به گلها

جنگ کامياران شروع شده بود. وقتي وارد کامياران شدم، از فاصله سه تا پنج کيلومتري و مخصوصاً از داخل شهر، صداي تيراندازي به گوش مي رسيد. نيروهاي ضد انقلاب در جاده کامياران- سنندج ديده مي شدند و با بچه هاي ما درگير بودند.

بروجردي از جانش مايه گذاشته بود. مسؤول عمليات نيروها بود و همه را کنترل مي کرد. وقتي با بي سيم بچه ها را تشويق و توجيه مي کرد که مجا مستقر شوند، پوست و استخوانش مي لرزيد.

قبل از اين که فرصت پيدا کنم و با او همصحبت شوم گوشه اي نشسته و غرق تماشاي او بودم. به اين فکر مي کردم که در چنين شرايطي، افرادي مثل من به تهران رفتند ولي بروجردي مانده و اين طور هم تلاش مي کند.

به راستي غائلة کردستان، مسأله مهمي بود که بروجردي دلسوزانه با آن مقابله مي کرد و من تازه متوجه اين قضيه شده بودم.

بعد از ساعتها که عمليات تمام شد و نيروها برگشتند، بروجردي با تبسمي بر لب به استقبالشان رفت. گويي او نبود که تا دقايقي پيش اين قدر عرق مي ريخت و منقلب شده بود.

هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود که درباره عمليات جديد سرگرم صحبت شدند.

راوی: برادر گلزاري

دانسته هاي نياموخته

روي پل فلزي سردشت بوديم که با ضد انقلاب درگير شديم. با ماشين رسيده بوديم روي پل که صداي تيراندازي بلند شد؛ فکر کرديم ضد انقلاب کمين زده است. چهار نفر بوديم؛ از ماشين پياده شديم و پناه گرفتيم. سلاح هايمان را آماده کرديم و منتظر شديم که درگير شويم.

دور و بر ماشين و اطراف را برانداز کرديم؛ خبري از ضد انقلاب نبود. به نظرم رسيد خوب استتار کرده اند و ما نمي توانيم آنها را ببينيم؛ ولي همچنان صداي تيراندازي مي آمد.

گيج شده بودم؛ هر جا را نگاه مي کردم کسي را نمي ديدم. هر آن منتظر بودم که از پناهگاه هايشان خارج شوند و حمله کنند، يا اين که از همان جا ما را با تير بزنند.

سَرَم را به اين طرف و آن طرف مي چرخاندم تا اثري از آنان بيابم. هر جا مي گشتم، خبري نبود. داشتم عصباني مي شدم. بچه هاي ديگر که همراهم بودند، هر چه چشم مي گرداندند کسي را نمي يافتند. ترس برم داشته بود؛ هر لحظه منتظر بودم که رگبار گلوله تنم را سوراخ، سوراخ کند.

انتظار کشنده اي بود؛ آدمي نمي دانست چند لحظه بعد چه بلايي به سرش خواهد آمد. توي اين فکرها بودم که صداي ماشيني را شنيدم؛ صدا از پشت سر مي آمد. فکر کردم شايد ماشين گروهکها باشد. رفتم توي فکر، که نکند ما را اسير کنند؟!

مي دانستم اگر دست آنها بيفتيم، چه بلايي سرمان خواهد آمد.

ماشين هر لحظه نزديکتر مي شد. وقتي نزديکتر رسيد، متوجه شدم ماشين بچه هاي خودي است. ماشين ايستاد و راننده پياده شد. صداي تيراندازي همچنان مي آمد.

کنجکاو شده بودم که بدانم او کيست. وقتي قيافه اش را ديدم شناختمش؛ بروجردي بود. فرياد کشيدم؛ «حاج آقا! حاج آقا ! بخواب روي زمين؛ دارند مي زنند

در حالي که دنبال ضد انقلابها مي گشت، سرش را به اين طرف و آن طرف چرخاند. پرسيد: «کو؟ کجا هستند؟ از کجا مي زنند؟»

ترسيده بوديم و نشسته بوديم روي زمين. بروجردي همچنان ايستاده بود و داشت دنبال آنها مي گشت. مرا صدا زد و گفت: «بيا اين جا

هراسان جلو رفتم. گفت: «سر پا بايست

پرسان نگاهش کردم. در حالي که تبسمي روي لبهايش نقش مي بست، گفت: «به صداي فشنگها خوب گوش کن! فشنگها فاصله اش با اين جا خيلي زياد است. اگر فشنگ از فاصله نزديک شليک شود، صداي کر کننده اي دارد و اگر از فاصلة دور باشد، صدايش مثل صداي زنبور است

بعد در حلي که لبخند مي زد، دستم را گرفت و از زمين بلند کرد. وقتي سر پا ايستادم و مطمئن شدم که خبري نيست، نفس راحتي کشيدم. به بچه هاي ديگر هم گفتم که بلند شوند. آنها هم بلند شدند و ايستادند.

او خداحافظي کرد و رفت طرف ماشين. از خودم خجالت مي کشيدم؛ بي خودي فکر کرده بودم درگير کمين شده ايم.

بروجردي سوار ماشين شد و رفت طرف ديگر پل. وقتي که مي رفت، رفتم توي فکر. او نه به دانشکدة جنگي رفته و نه اين دوره هاي مخصوص را ديده بود؛ چطور او که قبلاً درگير جنگي نشده بود، تا از تجربه هاي آن استفاده کند، اين همه راجع به جنگ، علم و آگاهي داشت؟!

بعد از آن واقعه، هر وقت صداي شليک تفنگ مي شنيدم، ياد او مي افتادم؛ به صدا خوب گوش مي دادم تا بتوانم تشخيص بدهم فاصلة آن با ما چه قدر است.

موقعي که در کمين مي افتاديم يا درگيري روي ارتفاعات، با شنيدن صداي فشنگ به بچه ها مي گفتم که محل شليک به ما نزديک است يا دور. و در جواب پرسش بچه ها که مي پرسيدند: «از کجا مي داني؟» مي گفتم: «بروجردي در کمين فلان جا به من اين مطلب را گفت

بروجردي خيلي چيزها داشت که بايد از او ياد مي گرفتيم. او يک استاد بود.

راوی: برادر حيدري

خاطرات شهید محمد بروجردی؛ فرمانده سرزمین قلب ها


شايستگي بلا

در مهاباد مستقر بوديم. وقت نماز، قرار شد نماز را به جماعت بخوانيم. روحاني در جمع ما نبود؛ همه، بچه هاي سپاه بوديم. بروجردي هم در ميان ما بود. گفتيم: امام جماعت بايستد. قبول نمي کرد. همه دورش جمع شدند و اصرار کردند. همه اش بهانه مي آورد و مي گفت: «چرا من؟ يکي از ميان خودتان جلو بايستد

ولي چه کسي حاضر مي شد در جايي که بروجردي حضور دارد، امام جماعت بايستد؟

با هزار مشکل او را فرستاديم جلو؛ رفت امام جماعت ايستاد و نماز را خوانديم.

نماز ظهر که تمام شد دسته جمعي دعا خوانديم. دعا که تمام شد، صلوات فرستاديم. اما با تعجب ديديم که بروجردي برخاست و ايستاد؛ مدتي به ما نگاه کرد و بعد شروع به صحبت کردن نمود.

گفت: «بچه ها! مواظب باشيد به خدا دروغ نگوييد. خدا مي بيند و از قلب ما خبر دارد

ساکت شد و به فکر فرو رفت. دوباره گفت: «شما که مي گوييد الهي عظم البلاء ، آيا اعتقاد داريد که بلا داريد؟ کدام بلا را مي گوييد؟ واقعاً به اين درجه رسيده ايد که دچار بلا شده باشيد؟»

همه مات و مبهوت شده بودند. فکر کردم که آيا واقعاً دعاهايم از ته دل و از عمق وجودم است؟! آيا آن بلايي را که بارها و بارها در دعا زمزمه کرده ام، مي دانم چيست؟! آيا با خودم رو راست هستم؟!

مدتي گذشت؛ نشسته بوديم و دربارة حرفهاي او فکر مي کرديم. يکي از بچه ها بلند شد و تکبير گفت. بروجردي مي خواست قامت ببندد؛ آن قدر توي فکر رفته بوديم که متوجه نشديم او کي به نماز ايستاد.

صداي مکبّر که بلند شد، از جا برخاستيم. آمادة نماز دوم شديم، ولي حرفهاي او هنوز توي گوشم بود.

راوی: داود عسگري

سخنراني

سال 1359 بود. بروجردي آمد به سپاه باختران. براي نماز ظهر رفتيم نمازخانه. بين نماز ظهر و عصر، سخنراني کرد تا مردم را با مسايل روز آشنا کند.

به برادران هشدار داد که روحانيت را رها نکنيد؛ چرا که تضمين انقلاب، در نگهداري روحانيت است و اين که کسي گول رجالهاي سياسي را نخورد.

بيان اين مطالب منع قانوني داشت، ولي بروجردي از هيچ کس غير از خدا بيم نداشت.

در آن زماني که خيلي از نيروها با حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني تنها در مراسم آشنا بودند، بروجردي با مغز متفکري که داشت، اعلام کرد که آقاي هاشمي مغز متفکر جهان اسلام است و اين نشان دهندة ديد سياسي او بود.

راوی: برادر شمس


خاطرات شهید محمد بروجردی؛ فرمانده سرزمین قلب ها

فرمانده

از جمله خصوصيات بروجردي اين بود که عجول نبود. تصميم گيريهايش با تدبير و انديشه بود.

يک بار، يک ضد انقلاب را اسير کرده بوديم. حاجي کنارش نشسته بود و با حوصله از او بازجويي مي کرد. او مدام از جواب دادن طفره مي رفت و اين مسأله بقيه را کلافه کرده بود. اما بروجردي خونسرد بود. مرتب سؤالهاي را تکرار مي کرد. با هم مي خنديدند تا اين که بالاخره بروجردي براي وضو گرفتن بيرون رفت. آقاي هاشميان، عصباني و کلافه ، کنار آن ضد انقلاب رفت و گفت: «مي داني که با کي صحبت مي کني؟

او باور نمي کرد، مي گفت شما دروغ مي گوييد و او يک فرد معمولي است؛ اگر فرمانده قرارگاه حمزه است، پس درجه هايش کجاست و از اين حرفها.

ما مي ديديم که بروجردي بين دوست و دشمن فرقي نمي گذارد. با هر دوي آنها رئوف و مهربان بود


ساحل عشق

قرار بود عمليات در حد فاصل نقده و مهاباد انجام شود. بچه هاي سپاه نقده قبلاً در اين منطقه عمليات کرده بودند ولي موفق نبودند.

قرار بود اين بار منطقه به خوبي شناسايي شود و بعد عمليات شود. صبح رفتيم روستاي «محمد شاه پايين» تا اوضاع را بررسي کنيم. وقتي رسيديم، ديديم تعدادي از مردم جمع شده اند و دارند با يکي حرف مي زنند. نزديکتر که شديم، ديديم بروجردي ميان جمعيت نشسته است. از ديدن او تعجب کردم. انتظار نداشتم او را اين جا ببينم، آن هم تک و تنها.

دو سه کيلومتر بالاتر، روستاي «خليفه لو» بود که بچه هاي سپاه نقده در آنجا درگير شده بودند. گفتم: «شما چرا آمديد؟! منطقه آلوده است؛ يک وقت خداي ناکرده شما را مي شناسند و اسير مي شويد

گفت: » اين جا خيلي مي آيم. با مردم هم آشنا هستم؛ هيچ طوري نمي شود

مردم مي گفتند: «اين از ماست؛ ما او را خوب مي شناسيم

خيلي خودماني، مردم را جمع کرده بود دور خودش. حتي بچه هاي کوچک هم جمع شدند بودند. داشت به حرفهاي آنها گوش مي داد. مردم انگار يکي از خودشان را مي ديدند؛ با او حرف مي زدند.

فردا وقتي که از روستاي «خليفه لو» برمي گشتيم، مردم روستاي «محمد شاه» ريختند دور ما و سراغ بروجردي را مي گرفتند. مي گفتند: «اين فرمانده تان کجاست؟ حالش چطور است؟ يک وقت طوريش نشده باشد

وقتي از روستاي محمدشاه مي گذشتيم رفته بودم توي فکر. او چطور توانسته بود در اين مدت مردم را به خودش علاقه مند کند؟ مردمي که در آن شرايط و اوضاع قرار داشتند، چطور به اين زودي انس با او گرفته بودند و از حال او مي پرسيدند؟!

محمد ساحل عشق و علاقه بود و کشتي هاي وجود آدمها هر چه بيشتر به او نزديک مي شدند، او را بزرگتر مي ديدند

راوی: برادر حيدري


خاطرات شهید محمد بروجردی؛ فرمانده سرزمین قلب ها

الگو

بارها به او مي گفتم مي خواهي کاري کنيم که برگردي تهران و در رأس هرم سپاه، با توجه به ويژگيهايي که داري، از تو استفاده شود؟

مي گفت: «مي خواهي مرا هدر دهي؟ مگر چه اشکالي دارد که اين جا کار کنم. ديگران در تهران هستند و کارشان را انجام مي دهند

گفتم: «خوب، تو اگر بيايي تهران، به عنوان الگو مقاومت، الگوي تقوي، الگوي خاص مديريت مطرح مي شوي

مي گفت: «اين جا هم با برادرها کار مي کنم. جمعي هستيم که مشغول فعاليتيم. هر جا باشي، اگر براي رضاي خدا کار کني، همان جا الگو خواهي بود

محمد با عشق و علاقه در اين راه قدم گذاشت و از هيچ کمکي هم دريغ نکرد.

راوی: محسن رفيق دوست


فروتني

از طرف راديو و تلويزيون آمده بودند؛ مي خواستند با بروجردي دربارة عملياتي که چند روز قبل انجام شده بود، مصاحبه کنند. سه چهار نفر بودند که يکي از آنها فيلمبرداري مي کرد. آنها را راهنمايي کرديم به دفتر بروجردي.

بروجردي تا فهميد از راديو و تلويزيون آمده اند، گفت: «اين جا نياوريدشان؛ ببريد پيش بچه هاي ديگر؛ من خيلي کار دارم

گفتم: «برادر بروجردي! زياد وقت شما را نمي گيرند. مي خواهند دربارة عمليات دو سه روز پيش سؤال کنند، بعد هم چند دقيقه فيلمبرداري …»

تا فهميد فيلمبردار هم آمده و مي خواهد فيلمبرداري کنند، زير بار نرفت و اخمهايش را درهم کرد و طوري قيافه گرفت که فهميدم به هيچ وجه راضي به اين کار نخواهد شد و اصرار ما بي نتيجه است.

نااميد شده بودم و مي خواستم از دفتر خارج شوم که گفت: «بگو بروند با آن بسيجي که خودش جنگيده صحبت کنند، با آن فرمانده گروهان؛ بگو بروند با فرمانده تيپ که عمل کرده صحبت کنند. از اينها سؤال کنند. اينها عمل کردند و زحمت کشيدند؛ ما که کاري نکرديم …»

سپس سرش را پايين انداخت و سرگرم کارش شد. با نااميدي از دفتر خارج شدم و به طرف برادران فيلمبردار رفتم. در راه فکر مي کردم که حالا به چه صورت آنان را قانع کنم که برادر بروجردي نمي خواهد مصاحبه کند

راوی: داود عسگري


بي نظيرترين فرد

بعد از شهادت او، برادران سپاه يک سردار، و ملت ما يک دلسوز و متعهد خوب، و هموطنان کرد ما يک يار صميمي و يک برادر دلسوز را از دست دادند.

ما به خاطر از دست دادن او ناراحت نيستيم. هرگاه رادمردي از بين ما مي رود، قوّتمان بيشتر مي شود، تصميممان استوارتر مي گردد و پيمودن راه امام حسين (ع) محکمتر. و بر تصميم و قولي که به خدا داده ايم محکمتر مي ايستيم.

محمد در شجاعت بي نظيرترين فرد ما در کردستان بود. تقوي و خلوص و اعتقادش به توحيد، در او ايجاد آرامش مي کرد. تحمل، صبر، قدرت و استقامتي که در او بود، نشان مي داد که چگونه مجاهدي است.

راوی: محسن رضايي

پيامبر ايمان و رحمت

زماني که بروجردي شهيد شد، در غرب کشور بودم. با پيگيري هايي که کردم، متوجه شدم که عده اي از برادران سپاه مخالف هستند که جنازه اش را بياورند در کرمانشاه و تشييع کنند. آنان مي گفتند شايد آن طور که شايستة بروجردي است، تشييع جنازه نشود.

قرار بود جنازه را ساعت چهار بياورند و آن را از ميدان آزادي تا مصلاي نمازي جمعه تشييع کنيم. فاصلة کمي بود و مي خواستيم زياد طول نکشد.

دو ساعت تأخير کردند و ساعت شش جنازه را آوردند. دلمان مي خواست که حتماً در کرمانشاه تشييع شود، ولي چون از وضعيت شهر کرمانشاه اطلاع نداشتيم، فکر کرديم شايد مردم چندان در مراسم تشييع حضور نداشته باشند.

رفتيم فرودگاه و جسد را تحويل گرفتيم و گفتيم به سرعت برويم ميدان آزادي. وقتي رسيديم، از تعجب خشکم زد. جمعيت آن قدر زياد بود که باورمان نمي شد ؛ ميدان ، لبريز از جمعيت بود.

جمعيت تابوت را گرفتند و تا مسجد آيت الله بروجردي که نزديک ميدان فردوسي است، تشييع کردند.

از اين طرف شهر تا آن طرف شهر مردم جنازه را تشييع مي کردند. اول نظرمان اين بود که جنازه را بچه هاي سپاه از ميدان آزادي تا مصلاي نماز جمعه ببرند ولي مردم آن را تا مسجد آيت الله بروجردي بردند.

وقتي که پيکر بروجردي در ميان انبوه جمعيت حرکت مي کرد، به ياد حديثي از پيغمبر اکرم (ص) افتادم که مي فرمايند: «يکي از علامتهاي مؤمن اين است که خداوند تبارک و تعالي مردم را وا مي دارد که در تشييع جنازه اش شرکت کنند

محمد، پيامبر ايمان و رحمت در دل مردم شهر خصوصاً مردم کرد بود.

راوی: بهمن کارگر


منابع:

فرمانده سرزمین قلب ها، بیژن قفقازی زاده

نرم افزار چند رسانه ای شاهد، ویزه شهید محمد بروجردی، شماره 8

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده