سه‌شنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۱۷
شهید غلامرضا كهدناروئي مي‌كرد و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. او نيز كشاورز بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. پانزدهم مرداد 1362، با سمت كمك آرپي‌جي‌زن در دربنديخان عراق بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مزارش در گلزار شهداي روستاي دهشير كهدنارو تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
نویدشاهدیزد:

جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید/شهید غلامرضا كهدناروئي 

زندگینامۀ شهید
به شهادت دست نوشته های روی دیوار قلعة روستای كهدنارون، روزگاری، قریب به چهل خانوار در آن زندگی می كردند و روستا، با صدای خنده و شادی كودكان سر از خواب برمی داشت و با طنین نفسهای خستة مردانِ ازكاربرگشته به خواب می رفته است. امّا اینك روستا خالی از سكنه است و فقط آواز پرندگان و قارقار كلاغان، سكوت دلتنگ آن را می شكنند.
روستای كهدنارون گرچه تنهاست، امّا به پیكر پاك شهید غلامرضا كهدنارویی كه در آغوشش جای گرفته د لخوش کرده و مرقد نورانی و مظلومانه آن بزرگوار، بر تارك آن، چون ستار های می درخشد. شهید غلامرضا كهدنارویی كه زمانی روستا شاهد رشد و بالندگی و ایثار او بود، اینك مایة افتخار و سرافرازای آنجاست.
شهید غلامرضا کهدنارویی در تاریخ 4/ 2/ 1344 در روستای کهدنارون دهشیر به دنیا آمد. او آخرین فرزند خانواده بود و سه برادر و یک خواهر داشت. وقتی که غلامرضا هفت ساله شد، چون روستای کهدنارون مدرسه نداشت، پدر و مادرش او را در مدرسة « بهار » دهشیر ثبت نام کردند. با آنک‌ه سن کم داشت، مجبور بود در سرما و گرما، مسافت چند کیلومتری روستا تا دهشیر را هر روز طی کند؛ ا. او جثه لاغر و ضعیفی داشت ولی طاقتش زیاد بود و تمام دشوار یها را به امید با سواد شدن و یافتن شغلی خوب در آینده که آرزوی پدر و مادرش هم بود تحمل کرد. بالاخره مقطع دبستان را به پایان رساند. او همیشه به خصوص در تعطیلات تابستان، به پدر خود در کارهای کشاورزی و دامداری کمک م ینمود.
غلامرضا بعد از اتمام مقطع دبستان، در مدرسة راهنمایی دهشیر که امروزه «شهید صدوقی » نام دارد، شروع به تحصیل کرد و چون دیگر بزرگ شده بود، مسافت روستا تا دهشیر را با دوچرخه و یا با پای پیاده طی می کرد. همیشه در راهپیماییهایی که در دهشیر برپا می شد شرکت میکرد و برای آن که خشم خود را از رژیم شاهنشاهی ابراز کند، شعارهایی را که شنیده بود، روی دیوارهای کهدنارون می نوشت. او كلاس سوم راهنمایی بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.  با تمام شدن مقطع راهنمایی، گرچه به ادامة تحصیل علاقه داشت ولی چون دهشیر دبیرستان نداشت، به ناچار ترک تحصیل کرد. زمانی هم که جنگ تحمیلی شروع شد، علی رغم این که خیلی دلش می خواست به جبهه برود ولی چون سنّش کم بود، او را اعزام نكردند. البته با راضی کردن پدر و مادر خود، آموزش نظامی دید و در پاسگاه سپاه دهشیر مشغول به کار شد و بالاخره بعد از چند ماه فعالیّت در آن جا، توانست به جبهه اعزام شود.
غلامرضا با حضور در جبهة نبرد حق علیه باطل، چند ماه شجاعانه با دشمنان بعثی جنگید، تا این که در عملیّات والفجر 2، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و چون آتش دشمن شدید بود، 75 روز طول کشید تارزمندگان اسلام توانستند او را به پشت جبهه انتقال داده و شناسایی اش کنند. پیکر پاک او بعد از انتقال به دهشیر، در یک مراسم باشکوه، تا روستای کهدنارون بر دست اهالی و مردم دهشیر پیاده تشییع و به خواست پدر بزرگوارش، در گلزار کهدنارون به خاک سپرده شد.

جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید/شهید غلامرضا كهدناروئي

همکلاسی شهید:
غلامرضا خیلی ساکت و آرام بود. همیشه به موقع سر کلاس حاضر می شد و کاری هم به کار کسی نداشت. هیچ وقت کار خلافی از او سر نزد و حرف ناشایستی به زبان نیاورد. او به هیچ وجه اهل در گیری و جرّ و بحث الکی نبود و اگر هم خطایی از دوستانش سر میزد، چشم پوشی می كرد. غلامرضا در زمستان ها، اکثر مواقع سرماخورده و خواب آلود بود و مدام سرفه میکرد؛ معلّم ها هم به جای آن که علّت خواب آلودگی و سر فه های مداوم او را بپرسند، او را تنبیه میکردند و یا نزد مدیر مدرسه می فرستاند ؛ولی هیچ وقت گلایه و شکایتی نمیکرد. به بازی با توپ خیلی علاقه داشت و زنگهای ورزش، شاد و سر زنده بود.
غلامرضا رفتار خوبی با همه داشت و همیشه هم طرفدار حق بود. اگر هم راجع به کسی یا چیزی اشتباه میکرد، بدون هیچ گونه ابایی، معذرت خواهی می نمود. وقتی در مدرسه دعوا می شد او طرف مظلوم ها را می گرفت و از آنان پشتیبانی میکرد. او مطیع ولایت فقیه بود و همیشه از دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی حرف میزد. نگهبانی پاسگاه به موقع حاضر می شد. همچنین بسیار مقیّد به خواندن نماز و گرفتن روزه بود و هروقت هم فرصتی می یافت، قرآن می خواند. او بخشنده بود و هر گاه فقیری دست نیاز به سویش دراز میکرد، پولی به او می داد و او را ناامید نمی گذاشت. اهل منّت گذاشتن هم نبود و کارهایش از روی اخلاص و صفا و صمیمیت بود.

جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید/شهید غلامرضا كهدناروئي

نگهبانی؛روایت یکی از همرزمان شهید
در پاسگاه سپاه بودیم که ناگهان حال من بد شد؛ البته از چند روز قبلش هم گردنم درد میکرد. برای همین مانده بودم که با آن حالم چطور ساعت 2 بعد از نیمه شب، پست نگهبانی را تحویل بگیرم که غلامرضا گفت: « غصۀ نگهبانی را نخور و استراحت کن. بعد از آن هم رفت و برایم قرص آورد. قرص را خوردم و امیدوار بودم که حالم بهتر می شود و می توانم به موقع سر پست نگهبانی بروم، امّا به خواب رفتم و موقعی که چشم باز کردم، دیدم که ای داد بی داد وقت نماز صبح شده و ساعت نگهبانی من هم گذشته است. بنابراین دستپاچه به طرف پاسبخش که مشغول وضو گرفتن بود رفتم، او را صدا زدم و پرسیدم: « چرا من را برای نگهبانی بیدار نکردی ؟! ». پاسبخش خندید و گفت: « خوش به حالت! فرشتۀ نجات به جای تو نگهبانی داد ». با تعجب گفتم: « فرشتۀ نجات؟!منظورت چیست؟! ».جواب داد: « غلامرضا را می گویم .» سریع به سراغ غلامرضا رفتم ولی او نماز صبحش را هم خوانده و خوابیده بود. خواستم او را بیدار کنم و از او تشکرکنم امّا دلم نیامد؛ چون او دو ساعت زمان پسُت خودش و دو ساعت هم به جای من نگهبانی داده و حسابی خسته بود. بنابراین فردای آن روز از وی او تشکر کردم و او با فروتنی گفت: « کاری نکرده ا م. وظیفه ام بود .» من خیلی دلم می خواست که فرصتی پیش آید تا بتوانم محبّت غلامرضا را جبران کنم و یک شب به جای او نگهبانی دهم، امّا آن قدر امروز و فردا کردم تا این که به جبهه رفت و بعد هم چون پرنده ای پرواز کرد و آسمانی شد و رفت.

جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید/شهید غلامرضا كهدناروئي

وصیتنامۀ شهید

جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید/شهید غلامرضا كهدناروئي  جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید/شهید غلامرضا كهدناروئي


اول با درود و سلام بیکران خدمت آقا امام زمان عج و نایب بر حقّ او امام خمینی و با درود و سلام فراوان به شهیدان کربلای حسین ع  تا کرب الی ایران.
ای کسانی که می گفتید اگر ما کربلا بودیم از حسین ع حمایت می کردیم، حال موقع آن رسیده که به وعدة خود عمل کنید و به ندای « هل من ناصر ینصرنی » حسین ع زمان، این بت شکن قرن، این پیر جماران لبیک گویید و از امام عزیز حمایت کنید. مطلب دیگر این است که جبهه های حق علیه باطل را محکم نگه دارید و پوزة ضد انقلاب که همان منافقین هستند را به خاک بمالید و همیشه در نمازها و دعاها، دعای امام یادتان نرود که اوست چشم امید تمام مستضعفان جهان.
 ای جوانان نکند:
که شما در رختخواب لذّت بمیرید که حسین ع در میدان جنگ شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی ع و همچنین صدوقی، اشرفی و دستغیب و دیگر شهیدان محراب ما، در محراب نماز شهید شدند. مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین ع، در راه حسین و با هدف کشته شد.
برادران:
مبادا بگذاری كه اسلحة من روی زمین بیفتد و مگذار سنگر من خالی بماند و با آمدن به جبهه، سنگر من را پر کن.
خواهران گرامی:
زینب وار، مقابل دشمن بایستد و نگذارد که این منافقین هیچ غلطی بکنند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده