معلم شهیدی که به عنوان رزمنده نستوه معروف بود
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «سید علیرضا ترابی» در سال ۱۳۴۱ در زنجان متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رسانید. او در دوران تحصیل همواره از شاگردان ممتاز کلاس به شمار می رفت. در دوران متوسطه با مشاهده تلاشهای گسترده رژیم منحوس در جهت اسلام زدایی، به تلاش همه جانبه در زمینه خودسازی و کسب معلومات اعتقادی، اجتماعی و سیاسی پرداخت و با شرکت در تشکلهای مذهبی و نشر و پخش اعلامیه های ضد رژیم، عملاً وارد مبارزات سیاسی شد در سالهای ۵۶ و۵۷ بارها با مأمورین ساواک درگیری خونین پیدا کرد و مورد ضرب و شتم فرار گرفت که با این سختیها عزم او راسخ تر می شد و بیش ازپیش بر فعالیت خود می افزود.
در سال۱۳۵۹ دوران متوسطه را با نمرات عالی به اتمام رسانید. به دنبال تعطیلی موقت دانشگاهها ـ جهت انقلاب فرهنگی در کنکور سراسری تربیت معلم شرکت کرد و با رتبه خوبی در دشته ریاضی قبول شد و به ادامه تحصیل پرداخت ضمن تحصیل، در روستاهای محروم زنجان نیز تدریس می کرد.
در طول جنگ تحصیلی بارها و بارها به جبهه های جنگ حق علیه باطل عزیمت کرده و پیروزمندانه برگشت او در عملیات پیروزمندانه خیبر نیز شرکت داشت. عملیات فوق اثر بسیار عمیقی در روحیه او باقی گذاشته بود به طوری که هر لحظه روح بی قرارش، برای رفتن به جبهه بی قرارتر می شد و بی صبرانه منتظر بود که عملیاتی در شرف انجام باشد تا او نیز در آن شرکت کند.
او در سال ۱۳۶۳ در کنکور سراسری دانشگاهها شرکت کرد و در رشته ریاضی دانشگاه تهران قبول شد و ضمن تحصیل در دانشگاه، تدریس در یکی از دبیرستان های جنوب شهر تهران را نیز عهده دار شد.
پشتکار، نبوغ فکری و علاقه به تحصیل و تدریس اگر چه در او بسیار عمیق بود و جزء شاخصهای وی محسوب می شد و لیکن هرگز نتوانست علاقه شرکت در جنگ حق علیه باطل را در او از بین ببرد و او با وجود مسئولیت سنگین پشت جبهه باز به میادین نبرد عزیمت می نمود به طوری که دوستانش به او لقب(( رزمنده نستوه)) داده بودند.
می خواست به عنوان یک بسیجی بجنگد به عنوان یک معلم تدریس و تحصیل نماید. او می خواست گمنام باشد و عمل به تکلیف کند. او می گفت "من دوست دارم در بهترین موقیعت زندگیم به جبهه بروم" و همانطور که می گفت عمل می کرد.
به راحتی می شد در بر خورد با او، صفا و یکدلی، اخلاص و علاقه به اسلام را در یابی، ریا و تظاهر، غرور و تکبر در اعمالش جایی نداشت. همیشه در گفتارش حق را در نظر داشت و از اینکه دیگران چه بگویند وچه قضاوتی داشته باشند، هراسی نداشت. آری، علیرضا عارف به الله بودو عاشقانه تقرب به معبود را طلب می کرد.
آنگاه که تکلیف ایجاب می کرد در روستا معلمی دلسوز و مهربان بود و آنگاه که وظیفه ایجاب می کرد. در دانشگاه دانشجویی علاقمند و کوشا. با همه مشغله های فوق درخانه پشتوانه أی امین و باوفا و مهمتر از همه در مقابل امام امت پیروی مخلص و از جان گذشته بود. در حقیقت او یک حزب الهی به تمام معنی بود و نهایت را هش وانتخابش این را بر همگان عیان کرد.
علیرضا در مهرماه سال ۱۳۶۵ حرف همیشگی اش را تکرار کرد که ((در بهترین موقعیت زندگیم باید به جبهه بروم چون احساس می کنم تکلیف دراین است که مثلا به جای دانشگاه و مدرسه در جبهه ها باشم و با عزمی راسخ به عنوان یک نفر بسیجی تدریس و تحصیل، دوستان و آشنایان را که بسیار به آنها علاقمند نیز بود، رها نماید و با عشق به کلام الله در جبهه ها؟) و سر انجانم نیز معبودش اجر و مزد او را آنچنان که سزاوارش بود به وی عطا کرد بی آنکه حتی کوچکترین چشمداشتی به این اجر و پاداش داشته باشد. چرا که او همیشه می گفت هرچه را خدایم بپسندد می خواهم. چه شهادت چه معلولیت چه اسارت باشد.
اگر چه می دانم شهادت فیض عظیم است و نفس الهی می خواهد که بدان دست یابد و بالاخره خدایش نیز شهادت را برایش پسندید که بالاترین نیکویی هاست.
آری علی رضا پاک بود، پاک ماند و بالاخره در خون پاک خود در شلمچه غسل کرد و روح بی قرارش در فضای ملکوتی جبهه به آسایش رسید. علیرضا در اوج امکان از همه آنچه داشت و آنچه بدون هیچ تلاش و زحمتی می توانست داشته باشد به آسانی چشم پوشید وهمت بلند و طبع والای خدا جویش را با ابتذال آلوده نساخت وعنوان و مقام های فریبنده ودنیوی را به دنیا خواهان واگذار کرد و در این توقف کوتاه در این خاکدان جز رضایت معبودش چیزی نخواست و آگاهانه قدم در این راه پر بلا گذارد که راه حسین (ع)است، تمام هستی خویش رابه معامله گذاشت. آن هم نه به دنیا داران ودنیا خوران که با خدای خویش معامله کردند.
علی رضا در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات پیروز مندانه کربلای ۵ با رمز یا زهرا(س) به عنوان یک بسیجی غواص و خط شکن به خصم پلید یورش برد وتالاخره در همان تاریخ به بارگاه حق تعالی پذیرفته شد وبه زیارت جدش حسین (ع) نایل آمد.