نویدشاهد- "جمعه ی سیاه" داستان ی از روایت کشتار مردم در میدان ژاله؛ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، از کتاب "روزهای انقلاب" به نویسندگی حسین نیری است. نویسنده در این کتاب به توصیف این روز سرنوشت ساز در تاریخ انقلاب پرداخته است. این داستان را می خوانید.
کد خبر: ۵۱۴۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۷
نویدشاهد- داستان «پرواز» از کتاب «یک روز، یک مرد» به نویسندگی محسن مطلق است که بر اساس زندگی سردار شهید حاج «داود کریمی» نوشته شده است. این داستان که لحظه شهادت حاج داود کریمی را پس از سال ها تحمل درد و رنج بیان میکند را می خوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۵
نویدشاهد- کتاب «گلین، عروس سرخ پوش» درباره جوانمردان روستایی به نام «گلین» است. در اوایل انقلاب، عوامل ضد انقلاب وارد این روستا شده و مردها را مسلح کرده و وادار می کنند در جبهه آنها بجنگند. مردم با غیرت «گلین» این پیشنهاد را نمی پذیرند بنابراین مورد شکنجه های سخت قرار می گیرند. به آنها تهمت می زنند و در قالب کاروان آنها را سوار اتوبوس کرده، در روستاهای دیگر می چرخانند و می گویند که این افراد خائن هستند. داستان ی از رشادتهای مردمان روستای گلین که در کتاب گلین عروس سرخ پوش به قلم رحیم مخدومی نگاشته شده است را می خوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹
مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس البرز:
نوید شاهد - مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس البرز بیان کرد: «دهمین دوره جایزه ادبی یوسف بهمنظور انعکاس و انتقال میراث گرانسنگ هشت سال دفاع مقدس، همزمان با سراسر کشور با موضوع داستان کوتاه دفاع مقدس و مقاومت در البرز برگزار میشود.»
کد خبر: ۵۱۳۶۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲
معرفی کتاب/
نوید شاهد - کتاب «تپه سوم» اثر دکتر بهروز خیریه با حمایت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کردستان و توسط انتشارات صریر به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۱۲۴۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۱۸
در آستانه دهه اول محرم
نوید شاهد- در آستانه دهه اول محرم، دومین «سوگواره داستان کوچکِ عاشوراییِ دَه» برگزار می شود. علاقه مندان تا 28 مرداد برای ارسال آثار مهلت دارند.
کد خبر: ۵۱۱۹۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۱۲
نویدشاهد- «دارخوین» داستان ی از کتاب «فرمانده گمنام» بر اساس زندگی سردار شهید «حجت الاسلام مصطفی ردانی پور» به قلم «علی تکلو» است. این داستان را در ادامه می خوانیم.
کد خبر: ۵۱۱۲۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۱۵
نویدشاهد- «صدای آژیر» داستان ی از کتاب «هر روز ساعت هفت و ده دقیقه» نوشته آذر خزاعی سرچشمه است، این داستان درباره ترس مادری از صدای آژیر و بعد اتفاقی است که این ترس را خاموش می کند. این داستان را در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۵۱۰۳۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۰۸
نوید شاهد - «یک شاخه خورشید»، عنوان داستان کوتاهی است که به همت مریم مرتضایی خبرنگار نوید شاهد اصفهان بر اساس روایت برادر شهید از رویای مادر شهید علیرضا ربانی نوشته شده است.
کد خبر: ۵۱۰۰۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۲۱
نویدشاهد- «هم خوابیدم، هم کشتم!» عنوان داستان ی از کتاب «روزگار بی تکرار» است که توسط حسین موذن بازآفرینی و بازنویسی شده است. در ادامه این داستان خواندنی را می خوانیم.
کد خبر: ۵۰۹۹۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۱۸
نویدشاهد- «فرمانده من حاج احمد است» عنوان داستان ی از کتاب «قصه فرماندهان» است که به زندگی جاویدالاثر «حاج احمد متوسلیان» می پردازد. به مناسبت سالروز ربوده شدن «حاج احمد» یاد ایشان را گرامی داشته و این داستان را می خوانیم.
کد خبر: ۵۰۹۷۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۱۴
نوید شاهد- داستان «جمعه» یکی از چند داستان خواندنیِ کتاب «چند سطری از لابهلای ناگفتهها» نوشته «شهره اکبری اسمعیلی» است که سعی دارد روایتگر خاطرات مردمی باشد که جنگ به شهر و روستا و خانههایشان تحمیل شد. در قسمتی از آن آمده: « پدر بلند شد و میان دستهایش گرفتم. فشارم داد و تکانم داد و گفت: ببین همه آهوها را کشتن، ببین دیگه آهویی نمیاد. دشمن همه آهوها را کشته.»
کد خبر: ۵۰۹۰۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۴
نوید شاهد - «مرجان زائری» همسر جانباز اعصاب و روان «علی عابدینی» و مولف چند جلد کتاب در حوزه ایثار و شهادت است. وی در آستانه ولادت امام رضا(ع)، داستان ی کوتاه و خاطره انگیز از کرامات این امام همام نوشته که روایتی از شفای همسر جانبازش است. پایگاه خبری نوید شاهد شهرستانهای استان تهران این خاطره را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۰۸۶۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۳۰
نویدشاهد- داستان «عملیات تپه124»، نوشته «زهرا سیادت موسوی»، یکی از چندین داستان خواندنی کتاب «برگی از یک زندگی»است. داستان ی خواندنی و زیبا بر اساس دلاوری هایی که سردار شهید عبدالحسین برونسی و همرزمانش در فتح منطقه ای استراتژیک در قلب دشمن معروف به «تپه 124» انجام دادند.
کد خبر: ۵۰۸۳۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۶
نوید شاهد- داستان تنهایمان نگذار، از داستاهای کتاب «روزی مه ماه شدم» از انتشارات مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان است که از مظلومیت جانبازان دفاع مقدس حکایت میکند. در قسمت از این داستان آمده است: «اگر آن اتفاقی که بنا بود بیافتد، میافتاد، دنیا روی سرم خراب شد. آخر در این دنیا فقط رضا را داشتم. رضا را میدیدم که خوشحال است، که پرونده قطور پزشکیاش را از روی میز قاضی جمع میکند، که سمیرا را میبوسد، که کلید خانه را از توی دسته کلیدش در میآورد، که پلاک قُر شدهاش توی دسته کلید خودنمایی میکند.»
کد خبر: ۵۰۶۳۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۶
نوید شاهد - «سایه»، عنوان داستان کوتاهی است که به همت مریم مرتضایی خبرنگار نوید شاهد اصفهان بر اساس تصویر شهید «محمدرضا تاجی» نوشته شده است.
کد خبر: ۵۰۵۸۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۱
نوید شاهد- داستان «احساس رویش»، نوشته «پروین ملکی زاده»، یکی از دهها داستان خواندیِ کتاب «روزی که ماه شدم است». احساس رویش داستان یک جوان ورزشکار را روایت می کند که به دلیل معلولیت از قرار گرفتن بین جانبازان خجالت میکشد. در قستمی از این داستان میخوانید: «محوطهای بزرگ و سرسبز است. ساختمان اصلی تقریباً روبهرویم است. لاستیکهای چرخم دویست دوری که بچرخند، میرسم. اما دلم میخواهد نرسم! آخر نمیشناسمشان. شاید قبول نکردند! شاید گفتند: «امثال تو اینجا کاری ندارند. برو پی کارت، مرد حسابی!»
کد خبر: ۵۰۵۶۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۷
نوید شاهد- «امروز که بیست نشدم»، داستان زیبا و خواندنی «عالیه سلطانی گرد فرامرزی» از کتاب «چراغانی ماه» است. این داستان غصههای دل کوچک دختری را روایت میکند که پدرش از ناحیه چشم جانباز شده و نمیتواند قد کشیدن دخترش را ببیند. در بخشی از این حکایت زیبا آمده است: «روی موزائیکها تا دکه بابایی لیلی میکنم. با اون کفشای صورتیم که بابایی دیروز برام از کفاشی عمو جواد خریده و تَق تَق صدا میده. یه پروانه روش داره؛ که بالهاش رو بالا و پایین میکنه. اگه بابایی بفهمه بیست نشدم چی؟»
کد خبر: ۵۰۵۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۱۴
نوید شاهد - «فقط بیا»؛ مجموعه داستان کوتاه دفاعمقدس با محوریت فرزندان شهدا، جوانان و نوجوانان زمان جنگ تحمیلی توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
کد خبر: ۵۰۴۴۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۵
داستان کوتاه
نوید شاهد- لب کارون، نوشته مهتاب درخشنده، داستان یک فرمانده جوان اما با تجربه است که در مجموعه داستان های کوتاه گنج پنهان گردآوری شده، در بخشی از این داستان آمده است: « دیدم فرمانده اصرار دارد که با بچه ها داخل سنگر صحبت کند. کمی جلوتر رفتم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. بچهها خیال کردند که از ترس خود چنین عبارتی را به کار برده و با پوزخند مغرورانه گفتند: نه، همینجا صحبت میکنیم، ما ترسی از این توپ و تفنگها نداریم!»
کد خبر: ۵۰۴۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۷