خاطرات - صفحه 63

آخرین اخبار:
خاطرات

در حریم دوست روایتی از شهید مصطفی اردستانی

خدایا تو را به این قرآن قسم می‌دهم! اگر قسمت شد و سفر بعدی به زیارت آمدم از تو می‌خواهم که امام خمینی کلیددار خانه‌ات باشد و ما بتوانیم نماز جماعت را به امامت آن مراد و مرشد پیرمان اقامه کنیم!»

خدا همه طرف هست

برادر! اگر کسی بخواهد نماز شب بخواند ولی قبله را نمی‌داند، چه کار باید بکند؟ نهیب صدای جوانکی 12 ساله بود که مرا به خود آورد، سر چرخاندم به عقب. نور ماه چهره‌ی بشاش جوان را روشن‌تر نشان می‌داد...

پاره های آفتاب مجموعه خاطرات زنان شهید استان قم

کتاب پاره های آفتاب مجموعه ای است از خاطرات تعدادی از زنان شهیده استان قم که به همت کمیته علمی یادواره زنان شهیده استان جمع آوری و تدوین شده است

کتاب خاطرات زنان، صدای جنگ را رساتر می‌کند

کتاب «گلستان یازدهم» جدیدترین اثر مهناز ضرابی‌زاده نویسنده کتاب « دختر شینا» و خاطرات همسر شهید علی چیت‌سازیان است که به تازگی منتشر شده‌ است.

«ساعت ۱۶ به وقت حلب» روای خاطرات کوتاه حاج حسین همدانی می شود

رونمایی از کتاب «ساعت 16 به وقت حلب» با حضور فرزند سردار شهید همدانی سه شنبه 11 آبان برگزار می شود.

خاطرات ی کوتاه از صفات بارز شهید فتوره چی

آقاي ايران نژاد چنين مي‎گويد: اين شهيد بزرگوار از فرماندهان اوليه جنگي خوي بود. با وجود سن كم دو خصلت بارز داشت. اولاً بسيار هوشيار بود، ثانياً شجاعت زياد در خور ستايشي داشت.

آن چهار نفر

خورشید وسط اردوگاه جاخوش کرده بود. روز هشتم آذر بود و یکسال از عملیات آزادسازی «بستان» می‌گذشت. به کمک بچه‌های اردوگاه خود را به میدان کوچک وسط اردوگاه رساندیم. گرسنگی و تشنگی امانی برایمان باقی نگذاشت. جز خوردن چمن‌ها برای رفع گرسنگی چاره‌ای نداشتیم

«جماعت در هواپیما»، روایتی از شهید علی صیاد شیرازی

خورشید راه مغرب را در پیش گرفته بود. تیمسار گفت: «چه‌کار کنیم که بتوانیم نمازمان را موقع اذان تو هواپیما بخوانیم؟»

حضور سید

تا به امامت «سید» قامت بستم، آرامش نشست جانم. نماز سید به من آرامش ویژه‌ای می‌بخشید. با همه‌ی نمازها تفاوت داشت. وقتی صدای اذان از رادیوی قهوه‌ای رنگ روی طاقچه اتاق جلسه بلند شد، سید جلسه را متوقف کرد.

«قرار جلسه» روایتی زیبا از حاج قاسم سلیمانی

من که دیگر بیشتر نگران شده بودم، از سنگر خارج شدم. رفتم سمت گردان. هوای منطقه گرم و شرجی بود. همهمه‌ی بچه‌های گردان درمیان سنگرها موج می‌زد. وارد محوطه‌ی استقرار گردان که شدم، پایدار را دیدم

ظرفی پر از برف

هوای بیرون چادر خیلی سرد بود. سرما تا مغز استخوان رسوخ می‌کرد. برف سفید همه جا را پوشانده بود. صخره‌های قندیل بسته در زیر نور ناپیدای ستارگان عظیم و باشکوه جلوه می‌کرد. حاج مهدی به طرف سنگر آشپزخانه می‌رفت. داخل شد.

خمپاره بی‌اثر

معلوم بود فکر عملیات و بچه‌ها تمام ذهنش را پر کرده است. امشب باید از این دریاچه مصنوعی عبور کرد. دریاچه‌ای که عراق آن را ساخته بود تا دست رزمندگان از شلمچه کوتاه شود و نتوانند به بصره برسند. امّا برای غواصان دریا دل، این موانع، معنا و مفهومی نداشت.

تکلیف روشن

امّا تکلیف عباس* روشن نبود. ظاهراً گزارش‌های‌ هم‌اتاقی آمریکایی‌اش کار دستش داد. گزارش‌هایی‌که ‌در پرونده‌اش درج شد و نگذاشت مسئولین دانشکده‌ ، گواهینامه‌ی خلبانی شاگرد ممتاز رده‌ی پروازی را صادر نمایند.

زمینیانی که مسیرشان آسمان بود

گرد و خاک و تیر و ترکش مثل قطرات باران داغ می‌ریختند روی سرم. تکان نخوردم. آرام بودم. صبر کردم. سر و صدا کم شد. غبار روی زمین نشست. جلوتر رفتم. به اطراف چشم چرخاندم. چه می‌دیدم؟ باور نکردم. صحنه برایم آشنا بود. انگار یک بار دیگر آن را دیده بودم.

مگرجنگ‌ ما برای نماز نیست؟!

سکوت چنگ انداخته بود بر سنگر . همه‌مان، «بهرامی»‌‌‌ را در قاب نگاهمان داشتیم. جلسه تمام شده بود و تصمیم نهایی اعلام شده بود.

«آخرین مناجات»؛ روایتی از سردار شهید جواد دل آذر

دشمن برای دستیابی به شهر فاو، پاتک‌های متعددی زد که هر بار با مقاومت رزمندگان دلیر و شجاع لشکر اسلام رو به رو شد و با شکستی مفتضحانه، وادار به عقب‌نشینی گردید. تا اینکه آن غروب فرا رسید...

ردّ پا‌ها

ماه کنج آسمان می‌درخشید. سکوت بر شانه‌ی اتاق سنگینی می‌کرد. پلک‌هایم می‌خواست روی هم قرار گیرند اما مقاومت می‌کردم و نمی‌گذاشتم. به ساعتی که روی سینه‌ی دیوار اتاق چسبیده بود، نگاه کردم. عقربه‌ها ساعت چهار را نشان می‌دادند

مصاحبه ناتمام علی اکبر شیرودی / راوی: راننده خلبان شیرودی در پایگاه سر پل ذهاب

به سمت گردان پروازی قدم برداشت.ازدحام خبرنگاران در جلو گردان، نظرش را جلب کرد.مانند همیشه آمده بودند تا بااو مصاحبه کنند.امّا او هر بار دست ردبه سینه‌ی آنها زده بود. وقتی نزدیک شد،فهمید این بار خبرنگاران، نماینده‌ی رسانه‌های آمریکایی و اروپایی هستند.

روایتی خواندنی از شهید حاج حسین بصیر

حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود گرفت و گفت: «پسرم! برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای‌جای این منطقه فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان(عج) حضور دارند. رزمنده‌ی اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.»

«در سنگر کمین»؛ روایتی از سردار شهید حجت الله نعیمی؛ فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا.

زیپ لباس غواصی‌ام را بالا کشیدم و آرام تا گردن در آب فرو رفتم و عقب حجت شناکنان به سمت جلو روانه شدم. لختی بعد به آبراهی رسیدیم. حجت به اطراف چشم چرخاند، برایش ناشناخته بود. انگار نقشه را یکبار دیگر در ذهن مرور می‌کرد، چیزی به خاطرش نیامد. مطمئن بود چنین آبراهی در «کالک» ثبت نشده بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه