خاطرات - صفحه 64

آخرین اخبار:
خاطرات
شهید حمید رضا یدالهی

راز و نیاز با خدا / شهید حمید رضا یدالهی

یک قبر کنده بود و در دل شب راز و نیاز می کرد
شهید اسماعیل خلج به روایت مادر

شهیدی که برای رفتن به جبهه ساعتش را فروخت

نوید شاهد کرج: پدرش هم دعوايش كرد و او هم همان طور قهر رفت اصلاً باهم ديگر حرف نزدند، ما هم هيچ پولي به او نداديم به او گفتيم نرو، گفت نه بايد بروم

خاطرات شهيد مجيد طالبي قهرمانلوي عليا

با چند نفر از دوستانم به نامهای حمید، صالح، محمد و جمیل ساعت5 صبح برای گرفتن صبحانه آماده شدیم، جلوی ستاد فرماندهی رفتیم و سه صف شدیم.

طلایه دار آسمان عشق

اگر روی سینه ی یک افسر آمریکایی رو دیده باشی مخصوصا افسری که گذشته پر افتخاری داشته ، یه افسر شجاع و دلیر ، مدال های رنگارنگ قرمز و سفید و آبی و طلایی رنگ زیادی می بینی که خیلی از سرباز های جوون و تازه وارد آرزوشون داشتن فقط یه دونه از اون ها ست که بعد سال ها خدمت یا به اون ها اصلا نمی رسند یا اگر برسند فقط چند تا از اون ها رو می تونند بدست بیارند و در حسرتی ابدی فرو خواهند رفت

او را خلبان بى باك صدا مى زدند

حميدرضا سهيليان در بيست و هشتمين روز از فروردين ماه ۱۳۳۳ در محله نارمك تهران به دنيا آمد. تحصيلاتش را تا مرحله اخذ ديپلم ادامه داد و در سال ۱۳۵۱ براى خلبانى بالگرد در هوانيروز استخدام شد

یادگار میمک

من بر اساس دستور احمد به همراه جواد صمیمی سوار کبرا شدیم و با هم با یک بالگرد شناسایی یک گروه سبک تشکیل دادیم و به مأموریت رفتیم. من همین‌طور که پرواز می‌کردم دیدم دور موتور کم شد وبه 92 درصد رسید.

فيوز بالگردهاي جنگي

سه شب از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گذشت. من، احمد و تعدادي از همكاران در منزل يكي از دوستان جمع بوديم و در مورد مسائل مختلف روز، بررسي كارها و چگونگي عمل به وظيفه صحبت مي‌كرديم.

فرمانده هوانيروز

به محض پيروزي انقلاب اسلامي، تعدادي از پادگان‌ها و مراكز نظامي بدون فرمانده ماندند.

عروس زاگرس

ايلام سرزمين مردمان خونگرم و صميمي است كه عشق علي(ع) وجودشان را لبريز كرده و بزرگ‌ترين و صادق‌ترين گواه كارشان، سوگند به نام علي(ع) است.
خاطره ای از شهید احمد کشوری

شناسايي ستارگان

در سال 1355 و بعد از آن، كه صنعت چاپ و تكثير اين‌قدر پيشرفت نكرده بود، كار تكثير جزوات با دستگاهي به نام «استنسيل» صورت مي‌گرفت كه بايد مطالب را روي يك كاغذ مخصوص با قلمي ويژه پياده‌ كرد، سپس با چرخاندن دسته دستگاه، آن متن را تكثير كرد.

شمردن بالگردها

از آنجا كه عراق به ‌طور ناگهاني به ايران حمله كرده بود، در آغاز جنگ در مناطق مرزي استان ايلام نيروي نظامي و تدافعي كافي مستقر نبود،‌ از اين‌رو ايران آمادگي نظامي و تجهيزاتي كافي براي مقابله نداشت.

مردم یاری

آن روز عملیات جانانه ای انجام داده و نیروهای عراقی را در اطراف ایلام تار و مار کرده بودیم. من به عنوان خلبان رسکیو پرواز می کردم که ناگهان شهید احمد کشوری اعلام وضعیت اضطراری نموده و در نقطه ای فرود آمد. بلافاصله خود را به محل فرود رساندم ، ولی قبل از آنکه به زمین بنشینم، احمد اعلام کرد که دچار نقص فنی شده و بهتر است من بروم و یک تیم فنی با خود بیاورم.

خاطره ای ناب از شهید احمد کشوری، محاصره

ماموریت داشتیم که در منطقه آبدانان ، اطلاعاتی از وضعیت دشمن بدست آوریم. برای آنکه در آن منطقه دچار مشکل نشویم، یک راهنمای بومی در هلیکوپتر نشست . او فقط یک چشم داشت ، ولی خیلی راحت ما را راهنمایی می کرد.

اولین یورش

ولوله ی عجیبی در پادگان بود و هر کس می خواست به نحوی کاری انجام بدهد و شتاب زایدالوصفی در فعالیت های پرسنل مشاهده می شد.

میمک

وقتی در ایلام بودیم ، ماموریت ما بکاو بکش بود، یعنی خودمان بلند می شدیم ، عراقی ها را پیدا می کردیم و آنها را مورد هدف قرار می دادیم و بعد بر می گشتیم. در همین ایام، تیپ 2 اسلام آباد غرب که به تیپ الله اکبر معروف بود ، در آن منطقه مستقر شد و فرماندهی آنها را هم سرهنگ سهرابی به عهده داشت.

بازی دراز

زمینه ی عملیات بازی دراز آماده شده بود، طوری که خود عراق هم به این مسئله پی برده بود و برای پدافند از آن منطقه ی مهم و سوق الجیشی ، نیروهای زیادی را به آنجا سرازیر کرده بود.

خاطره ای از شهید شیرودی با عنوان مهمترین هدف

ساعت 9:00 شب بود که شهید شیرودی مرا به گوشه ای برد و گفت : پایخان یکی از فرماندهان بلند پایه سپاه در پشت کوههای بازی دراز زخمی شده و به شدت خونریزی می کند و تنها وسیله ای که می تواند او را نجات دهد، هلیکوپتر است. حاضری با هم به آن منطقه پرواز کنیم؟

پرواز در پرواز

هنوز دو، سه ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که مشکلات کردستان آغاز شد و ما به عنوان نیروهای حفاظتی پایگاهی ، وارد محل شدیم. یکی از ماموریت های من ، استقرار در پادگان مریوان بود. فرمانده پادگان مریوان سرگرد غضنفر آذرفر بود. او هم زمان با فرماندهی پادگان، فرمانده گردان 112، تیپ 3، لشکر 28 نیز بود و در آن منطقه با قدرت از پادگان دفاع می کرد.

تعقیب هوایی

وقتی جنگ شروع شد، ما در معیت شهید شیرودی به سمت سرپل ذهاب حرکت کردیم. در آنجا « تیپ شاهین» مستقر بود که بعدها به نام « تیپ ابوذر » تغییر نام یافت. این پادگان در فاصله 30 کیلومتری بیرون شهر سرپل ذهاب قرار داشت و عراق در همان روزهای اول وارد شهر سرپل شده بود.

سقوط

چهل روز بود که در سقز بودیم ، ولی بدی هوا اجازهی پرواز به ما نمی داد. ماموریت ما اعزام به «پدعارفیان» بود که در اطراف شهر مائوت عراق قرار داشت و قرار بود پنج فروند هلیکوپتر نفربر را به آن منطقه منتقل کنیم که توسط آن هلیکوپترها، نیروهای خودی جا به جا شوند و به مناطق صعب العبور آذوقه و مهمات برسانند. از این که به خاطر بدی آب و هوا بی تحرک بودیم، خیلی ناراحت بودم، ولی پرواز با هلیکوپتر مستلزم آن بود که هوا برای پرواز مساعد باشد.
طراحی و تولید: ایران سامانه