خاطرات - صفحه 68

آخرین اخبار:
خاطرات

ضبط و ثبت خاطرات 70 درصد از والدین شهدا به اتمام رسید

ضبط و ثبت خاطرات والدین شهدای استان قزوین
افتتاحیه طرح اسوه در اردوگاه شهید زین‌الدین مشحون از خاطرات این سردار رشید شد

روایتی از گریه شهید زین‌الدین در فراغ دخترش

نوید شاهد: دبیر کارگروه قرآن قرارگاه خاتم‌الاوصیاء با روایت سه خاطره شخصی از شهید زین‌الدین ایجاد و حفظ روحیه دینی و انقلابی در فعالیتها را به قاریان نوجوان طرح اسوه یادآور شد.
ویژه نامه شهیدان رجایی و باهنر " مردان آسمانی"

درسها و عبرتها در خاطرات ي از شهيد رجايي

نوید شاهد: آقای رجايی كه وضع مردم این محل را به خصوص در سالهای 1340 به بعد می دانست كه اكثراً از طبقه سوم جامعه و دارای شغل‌های پایین مثل نفت فروشی ، رفتگری و غالباً فقیر بودند به من گفت مطب تو باید اینجا باشد. در بین این مردم فقیر ، هر چند زحمت می كشی اجر آن را هم از خدا می بری . این توصیه ایشان در حالی بود كه برخی از فامیل مرا به دلیل زدن مطب در این منطقه به شدت ملامت می كردند.

از زنده شدن مصطفی در سردخانه تا شهادت

نوید شاهد از کرج : يكي از دوستان مصطفي براي پيدا كردن نشاني منزل از جيبش به سراغ او مي‌رود وقتي او را مي‌بيند متوجه مي‌شود كه او زنده است او را فوراً به بيمارستان منتقل مي‌كنند و اقدامات لازم براي بهوش آوردن او انجام مي‌گيرد
سالروز شهادت

شهید شیرویه وطن خواه به روایت همسر

از آن اولي که انقلاب شروع شد کارخانه آلومينيوم سازي داشت، همان اول همه چيزرا ول کرد و رفت ، همه کارگرهایش را شبها برمي داشت و با خود به تظاهرات مي برد..
ویژه نامه شهیدان رجایی و باهنر " مردان آسمانی"

من از این تشریفات خوشم نمی آید

در دوران نخست وزيري آقاي رجايي يك روز صبح زود كه از كوچه اي كه منزلشان در آن قرار دارد رد مي شدم ديدم منتظر ماشيني است كه بيايد و او را ببرد و از فرصت استفاده كرده و جلوي منزلش را آب و جارو مي كند . بعد از سلام و احوالپرسي ديدم كه ايشان حتي جلوي منزل همسايه ها را هم جارو مي كند
ویژه نامه شهید لطیف رنجبری

دفتر خاطرات (3)؛ بهترين جايزه

نوید شاهد: آمر به معروف و ناهي از منكر و در مراسم ماه محرم از عشاق و عزاداران واقعي سالار شهيدان بود
ویژه نامه شهید لطیف رنجبری

دفتر خاطرات (2)؛ عامل به فرايض ديني

نوید شاهد: شهید لطيف عامل به انجام فرائض دینی بود و هميشه نمازش را در اول وقت ميخواند و...
یادمان شهید غلامحسین افشردی

دفتر خاطرات (5) - خدا از ما قبول كند

نوید شاهد: تمام دنيا مال من بود ، آن را براي رسيدن به نماز جماعت مي‌دادم . با ترمز اولين تاکسي ، خود را توي آن مي‌اندازد . توي کوچة ‌مسجد رسيده است که باران با دانه‌هاي درشت شروع به باريدن مي‌کند. صداي مکبر بلند شده است . پا بند مي‌کند. توي حياط مسجد ، مردي چمباتمه زده و لرزان زير بالکن نشسته است .
یادمان شهید غلامحسین افشردی

دفتر خاطرات (4) - روز پیروزی

نوید شاهد: غلامحسين جلو مي‌دود و مچ دست گروهبان را توي هوا مي‌قاپد. کاسة چشمان گروهبان از خون پر مي‌شود...
یادمان شهید غلامحسین افشردی

دفتر خاطرات (3) - اخراج

نوید شاهد: آقاي افشردي ، شما اينجا چه کار مي‌کنيد ؟ آمده‌ايد درس بخوانيد يا منبر برويد؟ اين کارها عاقبت خوشي ندارد. سرتان را بيندازيد پايين تا درستان تمام بشود. بعد از آن همه تذکر،‌اين ديگر دفعة آخر است که به شما مي‌گويم. در غيراين صورت ، پاي سازمان امنيت به ميان کشيده مي‌شود. غلامحسين در نيم ساعتي که پيش رئيس دانشکده بود، فقط نگاه کرد. تصميم نداشت يک قدم هم عقب نشيني کند.
یادمان شهید غلامحسین افشردی

دفتر خاطرات (2) - ميهمان ناخوانده

نوید شاهد: اصغر هيچي نشده ،خود را از رفتن به بالاي دکل معاف ميکند . رسول ، کوله پشتي اش را يه ديوار سنگر تنگ و ترش تکيه ميدهد و دستش را روي شکمش مي گذارد . ديگر معلوم است که چه کسي بايد بالاي دکل درختي برود . با خودم دودو تا چهار تا ميکنم و بي حرف به طرف دکل راه مي افتم .
یادمان شهید غلامحسین افشردی

دفتر خاطرات (1) - یک روز یک عهد

نوید شاهد: سربازها در حالي که پا به زمين مي‌کوبند، با فرمان گروهبان به خود تکاني مي‌دهند. غلامحسين به لب و دهن گندة‌گروهبان نگاه مي کند. سلاحش را دوش فنگ مي‌کند و به طرف اسلحه‌خانه راه مي‌افتد. عليرضا چند قدم به دنبالش مي‌دود و صدايش مي‌کند: افشردي!
26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی

خاطرات منتشر نشده اسارت از آزاده سرافراز «ذولفعلی خواجه وند ساس »

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد از کرج : چون ما همه دو سه ماه در جبهه بوديم موها بلند بود و تيغ فقط سر و صورت نفر اول را مي زد و بقيه بچه ها اشكشان در مي آمد و نصفي از بچه ها كه اصلاح نكردند فردا يك كتك مفصلي خورديم.

خاطره جانباز آزاده صمد قرباني

سخت ترين خبر براي ما، خبر رحلت امام بود، مي خواستيم مراسم عزاداري بگيريم ولی اجازه نمي دادند و به ما مي گفتند بگوئيد مرگ بر خميني ولي ما مي گفتيم مرد خميني ...

خاطرات ي از دانش آموز شهيد رضا خدامرادپور

اشتياق عجيبي براي رفتن به جبهه داشت، بارها از من و پدرش خواست كه اجازه بدهيم او به جبهه برود

خاطرات ویژه شهید علیرضا موحد دانش (3)؛ لبنان

نوید شاهد: عراق بعد از دو شکست سنگینی که در عملیات فتح المبین و بیت المقدس از ایران خورده بود، دنبال فرصتی می گشت تا به ترمیم قوای ازدست رفته اش بپردازد و اسرائیل این فرصت را با حمله به لبنان، برای کشور عراق ایجاد کرد. مردم مظلوم جنوب لبنان مورد تهاجم اسرائیل قرار گرفتند و به ناچار بخشی از نیروهای ما راهی لبنان شدند. از جمله فرماندهانی که این نیروها را تحت امر داشتند علی بود.

خاطرات ویژه شهید علیرضا موحد دانش (8)؛ بردن یک دوست به خانه

نوید شاهد: پدرم نظامی بود و دوست نداشت کسی را به خانه بیاوریم. من و بقیه برادر و خواهرهایم در تمام طول زندگی مان تا آن موقع جرأت نکرده بودیم دوستی را به خانه دعوت کنیم؛ اما علی با همه فرق داشت. سلامت جسمی و روحی از ظاهرش می بارید.
به مناسبت سالروز شهادت:

خاطرات ویژه سردار شهید علیرضا موحد دانش(9)؛ بلوای سنندج

نوید شاهد: دو روزی می شد که از کاخ ریاست جمهوری به پادگان ولی عصر (عج) آمده بودیم. توی پادگان بودم که علی سراغم آمد و گفت: هر طور شده بچه ها رو پیدا کن ، سنندج داره سقوط می کنه...

خاطرات ویژه شهید علیرضا موحد دانش (6)؛ تنگه کورک

نوید شاهد: گردان های سپاه تهران دو ماه، دو ماه به نوبت به منطقه اعزام می شدند. پس از اتمام مأموریتشان به تهران برمی گشتند. در این جا حفاظت نقاط حساس شهر را به عهده می گرفتند تادوباره به منطقه اعزام شوند.
طراحی و تولید: ایران سامانه