نوید شاهد: در آن زمان كه من 5 ساله بودم ، يك روز در عالم كودكانۀ خود با عروسكهايم مشغول بازي بودم . ديدم پدرم در راهرو راه مي رود و فكر مي كند . پدر آنقدر در عالم تفكر غرق شده بود كه نتوانستم او را براي بازي با خود فرا خوانم . چون اكثر وقتها كه به خانه مي آمد با من بازي مي كرد ويا حرف مي زد ، ولي اين دفعه بدجوري به فكر فرو رفته بود . همانطوري كه قدم مي زد و فكر مي كرد .