خاطره - صفحه 35

خاطره

خاطره | شوق شهادت

مادر شهید " ابراهیم آرامش" خاطره ای از پسر شهیدش نقل می کند که از اشتیاق وی برای شهادت حکایت دارد چرا که در زمان اعزام به جبهه سنش قانونی نبوده و او متوصل به راه دیگری برای پذیرش در جبهه شده است... نوید شاهدتهران بزرگ شما را به مطالعه کامل این از این خاطره دعوت می کند.

سخاوت شهید| خاطره ‌ای خواندنی از شهید تاجیک‌فر

مادر " شهید تاجیک فر" می‌گوید: «هنگامی که پسرم می خواست به تهران بیاید پول نداشت، چو به صندوق جبهه کمک کرده بود. اما به دلیل مشکلات زیاد رزمندگان راضی هم نشد پولش را پس بگیرد.» متن این خاطره زیبا را در نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خواب سنگین

همرزم شهید "زین العابدین محمدی" می‌گوید: هرکس از خواب بیدار می شد پتویش را روی او می انداخت و او هم در آن گرما در زیر و تو مانده بود.

گلوله آمریکایی

همرزم شهید "سید جلال محمدی" می‌گوید: وقتی با سید جلال شوخی می‌کردند ناراحت نمی‌شد.

شوخی با همرزمان

مادر شهید "محمد محمدی" می‌گوید: هیچ وقت یادم نمی رود قرار بود چند نفر به عیادتش بیایند. محمد مرا صدا کرد و گفت مادر اگر بچه ها چیزی خواستن بگو نداریم .حتی آب .

اطاعت امر خدا

مادر شهید "جعفر مقدم" می‌گوید: ماه رمضان بود که یک نفر به مغازه می آید و جلوی چشم او روزه خواری می کند و همچنین سفارش کار می دهد.

روزی پر برکت

شهید "ذبیح اله مقدم" کشاورزی منصف بود و همیشه به روزی دیگر افراد نیز فکر می‌کرد.

دوری از گناه

پدر شهید "صمد مقدم" می‌گوید: روزهای جمعه یا تعطیل فامیل ها به منزل ما می آمدند و دور هم جمع شده، می‌گفتند و می‌خندیدند. ولی صمد هیچ وقت در جمع حاضر نمی شد.

حنای شهادت در شب عملیات

مادر شهید "عبداله مولائی" می‌گوید: یک بار عبداله آمد خانه و گفت مادر این دفعه شب عملیات قرار است حنابندان بگیریم من و محسن قسم خوردیم با هم حنا گذاریم همان دفعه آخرین باری بود که عبداله را دیدم.

مروری بر زندگی نامه و خاطرات شهید "سیروس مهدیخانلو"

مادر شهید "سیروس مهدیخانلو" می‌گوید: نماز می خواندم که سیروس آمد و کنار من مشغول نماز شد. گفت که می خواهم دعای امام زمان عجل الله و نماز شب بخوانم.

مادر دوم یک شهید

مادر شهید "خلیل مهری" تعریف می‌کند: همسایه‌ای داشتیم به نام مشهدی مریم سنش از صد سال هم بیشتر بود اما فرزند نداشت و تنها زندگی می کرد. خلیل خیلی به دیدن او می‌رفت.

حمله شبانه به قله با 5 نفر

همرزم شهید "ابوالفضل نوری" می‌گوید: قرار شد تا دو و نیم نصف شب پنج نفره به قله برویم ساعت مقرر هر ۵ نفر حرکت کردیم حدود ساعت چهار و نیم صبح به قله رسیدیم. هوا تاریک روشن بود همه جا ساکت بود عراقی‌ها خواب بودند.

خريد از بازار

پدر شهيد اسماعيل فتحى مى گويد: « اسماعيل در بازار از من چيزى خواست و من برايش نخريدم و من از بازار با پاى پياده به منزل آمدم». خاطره جالب اين پدر شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.

از نظافت تا شهادت

همرزم شهید شهید "عباس نقی لو" می‌گوید: طبق معمول بعد از غذا مسواک و خمیر دندانش را برداشت تا مسواک بزند. بعد از مسواک زدن که از کنار آب بلند شد تا به طرف سنگر بیاید که همانجا پر کشید.

نرسیده به غم پرور!

جواد غم پرور همرزم شهید "رضا مهدی رضایی" چنین می‌گوید: برایمان سوال شد که اگر ما هم شهید شویم آن وقت کجای محل را به نام ما می کنند. از حسینیه به سمت خانه ابوالفضل پیچ کوچکی بود که اسم آن را گذاشتیم "پیچ شهید خدامرادی".

خط خون در نقاشی

دختر شهید "حسین نقیلو" از پدر خود چنین می‌گوید: پدرم نقاشی آخرش را با خط خون کشید و من هنوزم که هنوز است دارم تلاش می کنم رمز نقشی را که در جبهه کشید بفهمم.

شتر دیدی... ندیدی....!

همرزم شهید "مجتبی نظری" در سنگر تیربار، پشت تیربار بود و نگهبانی می داد. در حین تیراندازی بود که پایه تیربار سر می خورد و می افتد در یک لحظه ده، دوازده تیر به دور و مجتبی اصابت می‌کند.

خواب شهادت

همرزم شهید "ابوالفضل نظری" می‌گوید: روزی یکی از بچه‌ها رفت و گفت؛ ابوالفضل تو را در خواب دیده ام که شهید شده اید آن روز اصلاً غذا نخورد.

آخرین دیدار

همسر شهید "عیوض ندرلو" می‌گوید: وقتی آماده رفتن می شد از او خواستم بگذارد برای بدرقه اش بروم وقتی از خانه خارج شد طاقت نیاوردم به محل اعزام رفتم.

بدرقه‌ای به یاد ماندنی

همسر شهید "حسین نجفی" چنین می‌گوید: تا نیمه های شب منتظر بودم که خبر دادند خیلی از رزمنده‌ها را موقع برگشتن به مقر شان شهید کردند با خودم گفتم نکند حسین نیز شهید شده است؟.
طراحی و تولید: ایران سامانه