خاطره - صفحه 43

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
خواهر شهید محمدحسین تجلی تعریف می‌کند: محمدحسین طفره می رفت و چیزی نمی گفت اما وقتی دید حریف دایی گفتن های مظلومانۀ پسرها نمیشود، گفت: فقط با یک شرط که چراغ ها خاموش باشند!
کد خبر: ۴۵۵۵۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۳۱

خواهر شهید عبداله بسطامیان می‌گوید: از من قول گرفت تا قبل از شهادتش سراغ وصیتنامه نروم. انگار هنوز او را نشناخته بودم. نمی‌دانستم پشت این چهرۀ بچه گانه روح بزرگی پنهان است.
کد خبر: ۴۵۵۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۳۱

پدر شهید سبزعلی رمضانی بیان می‌کند: شهید سبزعلی خیلی خوش اخلاق و دلسوز و مهربان بود وقتی انقلاب شروع شد تمام ذکر و فکرش رفتن به جبهه شد همه خانواده با رفتن او مخالفت کردیم.
کد خبر: ۴۵۵۴۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۳۱

خاطراتی از شهید عباسعلی عرب خالقی
شهيد عباس را ديدم كه روبروي من ايستاده به من مي گويد: مادرم غصه نخور ما دو روز ديگر به كلاته خيج خواهيم آمد
کد خبر: ۴۵۵۰۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۵

خاطره ای شنیدنی از فریده عبدالهی یکی از زنان ایثارگرکرمانشاهی؛
پزشکان، پرستاران و حتی امدادگران به او گفتند: باید روزه ات را بشکنی و آب و مایعات مصرف کنی. اما او مقاومت می کرد. نمی خواست روزه اش ناقص بماند و بشکند، هیچ جوری کوتاه نمی‌آمد. این پسرک خردسال می گفت " من روزه ام را نمی شکنم. حاضر به روزه خواری و ترک روزه نیستم. خدا شفا دهنده من است اگر قرار است که در ماه رمضان بمیرم چه بهتر که با زبان روزه به حضور خداوند شرف یاب شوم.
کد خبر: ۴۵۵۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۴

مادر شهید مرتضی بابائی از فرزند خود می‌گوید: زمانی که جنگ شروع شد آماده ی رفتن به جبهه شد و چند بار هم جبهه رفت و برگشت دفعه ی آخری که از جبهه برای مرخصی آمده بود چند روز پیشمان ماند اما در این مدت هم زمزمه ی شهادت سر می داد.
کد خبر: ۴۵۵۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۴

خاطراتی از شهید سید مهدی شاهچراغ
دو سه روزي مانده بود به عمليات كه من و مهدي در بالاي تپه اي نشسته بوديم بعد از چند لحظه ديدم كه مهدي به يك نقطه خيره شده و وقتي دو سه بار او را صدا زدم او به من طعنه اي زد و گفت ساكت باش آقا دارد صحبت مي كند و بعداً كه از مهدي خواستم ماوقع را تعريف كند گفت آقا با اشاره دست به من فرمود كه خرمشهر با خون شما آزاد خواهد شد
کد خبر: ۴۵۴۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

خاطره‌ای از شهید فضائل کریمی/
خواهر شهید فضائل کریمی روایت می‌کند: مرخصی گرفته بود تا ماه رمضان را در شهر خودمان باشد. هرروز قبل از افطار به مسجد محل می رفت تا با دوستانش نماز جماعت بخواند و بعد هرکدام به خانۀ خودشان می رفتند تا افطار کنند.
کد خبر: ۴۵۴۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
درهنگام عمليات در كنار شهيد حاج ابوالفضل بودم كه به من گفت فلاني نكند من شهيد شدم بترسي و يا قدم عقب بگذاري وقتي شهيد شدم كلاهم را بر روي صورتم مي كشي (شهيد بزرگوار اغلب كلاه نخي كرم رنگ بر سر داشت) و چنان پايت را روي من (قلبم) مي گذاري و جلو مي روي كه من جلو رفتن تو را احساس كنم.
کد خبر: ۴۵۴۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۸

مادر شهید فتح‌اله مصری می‌گوید: وقتی تصمیم گرفته بود که به جبهه برود ما می‌خواستیم مانع رفتن او به جبهه بشویم اما هر وقت ما اصراری می‌کردیم که به جبهه نرود او بیشتر پافشاری می‌کرد و بالاخره ما را راضی کرد که به جبهه برود.
کد خبر: ۴۵۴۳۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۶

خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
به همديگر گفتند كه نياز به فال نيست ابوالفضل نوراني شده و فردا از جمع ما عروج خواهد كرد در همان شب بعد از پايان جمع دوستانه به او گفتيم بيا تا وصيت نامه را بنويسيم فردا شايد ديگر اين مهماني كوچك را ترك بگوئيم و به مهماني بزرگ نائل شويم و او با لبخندي مليح گويي كه از عروجش خبر داشت پاسخ مرا داد
کد خبر: ۴۵۴۰۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۶

معلم شهيد عباس ليمونالچي هفته‌اي نبود كه به بهشت زهراي تهران نرود. در آن جا مادر شهيدي بود كه به طور مرتب در كنار مزار فرزند شهيدش حضور داشت عباس هم خيلي به آن جا مي‌رفت و در كنار مادر شهيد مي‌نشست و به او مي‌گفت من هم روزي در اين جا دفن خواهم شد.
کد خبر: ۴۵۴۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

شهید محسن ملک
خاطره کوتاهی از حاج مجتبی ملک پدر شهید محسن ملک که پیکر مطهرش در گلزار شهدای حسین رضای ورامین آرامیده است
کد خبر: ۴۵۳۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۱

خاطراتی از شهید حسین جندالله
خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد. مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.
کد خبر: ۴۵۳۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹

خواهر شهید ولی اله علی بابایی می گوید: خبر شهادت ولی اله علی بابایی به حدی سخت بود که پدر نیز در همان روز دعوت حق را لبیک گفت.
کد خبر: ۴۵۳۴۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

خواهر شهید حسین باقری می‌گوید: زنجان بمباران شده بود. مردم همه در هراس بودند. طولی نکشید که حسین به خانۀ ما آمد؛فاطمه آماده شو باهم بریم جایی.
کد خبر: ۴۵۳۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

خواهر شهید همت می‌‌گوید: چند روزی بود نتوانسته بودم از خانه بیرون بروم. اصغر بی تابی می کرد. به همت سپرده بودم هر وقت سرش خلوت شد بیاید دنبالم.
کد خبر: ۴۵۳۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹

خاطراتی از شهید محمود عبداللهی
من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
کد خبر: ۴۵۲۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷

خاطراتی از شهید محمدکاظم شهروی
در همه حال و در همه جا به فکر فرزندانم سمیه و محمدرضا و بقیه بودم و همش در فکر بودم که این بچه ها اینقدر به بابا انس پیدا کرده اند چه کار می کنند مخصوصاً محمدرضا که فهمیده بود من می خواهم بروم جبهه و روز اول صبح هنگام خداحافظی با گریه سر خود را در زیر لحاف کرد از یاد نخواهم برد بفکر سمیه و آن شیرین زبانیها دلم را آتش می زد
کد خبر: ۴۵۲۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶

روز شمار تولد شهدا (22 فروردین ماه)
شهید ناصر ارژه، بيستم فروردين 1346، در شهرستان بستك به دنيا آمد. پدرش عبدالكريم، مغازه‌دار بود و مادرش عايشه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست ‌و دوم تير 1367، در شمال فكه به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۵۲۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶