خاطره - صفحه 38

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(30)
پس از ترخيص شهید "علیرضا مولایی" از بيمارستان، مادرش خطاب به وى مى ‏گويد:"بايد مقدارى به فكر زندگى خود باشى و خانه و زندگى براى خود ترتيب دهى." عليرضا در جواب گفت:"من خانه دارم؛ مادرش با تعجب پرسيد، كجا؟ و او با آرامش گفت: خانه‏ اى با ابعاد يك در دو متر."
کد خبر: ۴۷۰۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(29)
مادر ياور از فرزند شهید خود چنین مى‏ گويد:"هر سه ماه يك بار به مرخصى مى‏ آمد، وقتى اصرار مى ‏كرديم كه بيشتر در خانه بماند، مى ‏گفت: خود فرمانده بايد همواره در جبهه باشد. بعلاوه افتخار ما اين نيست كه انقلاب كرده ‏ايم بلكه افتخار اين است كه انقلاب را ادامه دهيم."
کد خبر: ۴۷۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۶

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(28)
شهید "اصغر محمديان" با يك دستمال محل جراحت را بست و على‏ رغم اصرار همرزمان جهت انتقال به پشت جبهه به خاطر تضعيف نشدن روحيه نيروها به حالت درازكش نيروها را هدايت مى ‏كرد و از معاون اول خود (شهيد) "ابوالفضل پاكداد" خواست تا هدايت عمليات را بدست گيرد.
کد خبر: ۴۷۰۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۵

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(27)
خواهر شهید یعقوبعلی محمدی نقل می کند: آنقدر به فكر جبهه بود كه يك بار زخمى شده و در خانه به خواب رفته بود، ديدم در خواب مى ‏گويد، "عجله كنيد، نيروها حركت كرده‏ اند، شما عقب مانده ‏ايد."
کد خبر: ۴۷۰۰۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۴

تب بچه ام جگرم را می سوزاند. یک روز با گریه به همسرم گفتم:«مرد! همین طور می خوای دست روی دست بگذاری و پرپر شدن بچه رو تماشا کنی؟ ببریمش یک جای دیگه...چه می دونم...» آن بار پیش دکتر دیگری بردیمش. او آب پاکی را روی دست ما ریخت و گفت:«آقای عموزاده! بچه ات دیگه خوب بشو نیست. بی خودی خودتو علاف نکن!». آنچه خواندید بخشی از خاطرات مادر شهید "داور عموزاده" است. نوید شاهد سمنان شما را به خواندن این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۲

«موقع شهادت پدر سن کمی داشتم.احساس می کردم دیگر آن انتظارهای شیرین برای آمدنش تکرار نخواهد شد. دیگر موقع امتحانات کسی نیست که دلسوزانه پاسخ سوالاتم را بدهد و دیگر گوش هایم شنوای نصایحش نخواهد بود... » آنچه خواندید بخشی از خاطرات فرزند شهید "غلامحسین طاهری" است. نوید شاهد سمنان همزمان با سالگرد شهادت خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۶۹۷۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰

بابا گفت:«آخه پسرم! درسته هیکلت درشته و قدت بلنده، اما سنت چی؟ سنت برای رفتن به جبهه قانونیه؟» رضا گفت:«باباجون! مگه دشمن با کوچیک و بزرگ ما کار داره؟ او با همه ی ما می جنگه و ما هم با همه ی داشته هامون باید باهاش بجنگیم...» نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از شهید "رضا سرهنگی" دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۶

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»
پسرعموی شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: « گفت: آیت‌الله خمینی رو می‌شناسی؟ گفتم: یه چیزایی در موردش شنیدم. کاغذ لوله شده را باز کرد، عکسش را نشانم داد و از مبارزاتش با شاه برایم تعریف کرد. گفت: مرد بزرگیه! مطمئنم به این طریق که پیش می‌ره، توی مبارزاتش پیروز می‌شه.»
کد خبر: ۴۶۹۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۵

محمدرضا، برادر شهید"محمداسماعیل سهرابی"، او را در خواب می بیند. شهید او را از یک اتفاق باخبر می کند... نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۱

آیت الله «محمدباقر محمدی لايینی» نماینده ولی فقیه در استان مازندران در مراسم دومین سالگرد شهادت سردار «علی ییلاقی اشرفی» گفت: یاد و خاطره شهدا باعث تثبیت انقلاب اسلامى می شود و اگر می خواهیم کشور ما انقلابی بماند باید همواره خاطرات و رشادت‌های شهدا مخصوصا سرداران شهید مرور شود.
کد خبر: ۴۶۹۱۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۶

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(26)
مادر شهید "کمال قشمی" می‌گوید: " كمال كه نوجوانى بيش نبود شروع به گريه و زارى كرد و گفت مادرجان مى‏ خواهم حرفى را برايت بگويم. گفتم بگو، كمال گفت: مادر تو فكر مى‏ كنى من با پوشيدن اين لباس شهيد مى‏ شوم؟ نه چنين نيست، هرچه خداوند بخواهد همان است. من وقتى به اين حرف دقت كردم، ديدم به خوبى اين مطلب را درك كرده و بعد از آن مانعش نشدم."
کد خبر: ۴۶۹۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۶

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(25)
برادرش شهید "رسول قرجه لو" نقل مى كند: روزى با هم در اهواز بوديم، جوان عربى را مشاهده كرديم كه در كنار خيابان به زن جوانى حرف نامربوطى زده، وى با ناراحتى آن جوان را به كنارى كشيد و گفت: بهتر است به پدر و مادرت بگويى زمينه ازدواج را براى تو فراهم كنند تا مزاحم ناموس مردم نشوى، آيا دوست دارى ديگران با خواهرت چنين برخورد كنند؟ جوان عرب هم پس از عذرخواهى، محل را ترك كرد.
کد خبر: ۴۶۹۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۵

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(24)
همسر شهید "محمدرضا فتحی" می گوید: با گذشت زمان بيش از پيش متحول مى ‏شد، به ويژه بعد از جنگ تغييرات زيادى كرده بود. به نحوى كه وقتى به خانه مى ‏آمد، چهره ‏اى متبسم داشت، همواره به ياد جنگ بود و بيشتر اوقاتش را در جبهه سپرى مى ‏كرد.
کد خبر: ۴۶۹۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۴

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(23)
یکی از همرزمان شهید "حسین علی محمدی" می‌گوید: وى پس از اظهار دلتنگى و آزردگى از حال و هواى شهر گفت: تصميم گرفته ‏ام تا عمر دارم در جبهه بمانم، آنقدر بمانم تا در راه "خدا" شهيد شوم.
کد خبر: ۴۶۹۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۳

شهید "محمدرضا کاظمی" و شهید "غلامرضا رهبان" به فاصله ۳۰ روز از هم متولد و دقیقاً به فاصله ۳۰ روز از هم به فیض شهادت نایل آمدند تا باز هم همدیگر را تنها نگذارند. نوید شاهد ایلام به مناسبت سالگرد شهید رهبان به ذکر خاطره ای جذاب از این شهیدان والامقام به عنوان «هم شیره های ابدی» می پردازد.
کد خبر: ۴۶۸۷۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۱

شهدای مدافع حرم استان زنجان همچنانکه در جبهه های حق علیه باطل در هشت سال دوران دفاع مقدس جنگیدند در جبهه مقاومت نیز حضور یافته و جان خود را تقدیم کردند.
کد خبر: ۴۶۸۷۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۹

مادر شهید "شهریاری" با اشاره به اینکه مجید از همان ابتدا شخصیت موفقی در تحصیل و کارش بود، اما هیچ‌وقت برایش اهمیتی نداشت و حتی انتظار تشویق هم بابت موفقیت‌هایش نداشت، گفت: زمانی که در مقطع دکتری قبول شده بود به هیچ یک از اعضای خانواده این موضوع را اطلاع نداده بود.
کد خبر: ۴۶۸۷۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(22)
مادرش از حضور مستمر او در جبهه اظهار نگرانى مى ‏كرد و "عبدالحسين" تا او را راضى نمى‏ كرد راهى جبهه نمى ‏شد و به شوخى مى ‏گفت: "من بالاخره خواهم آمد يا عمودى يا افقى".
کد خبر: ۴۶۸۷۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۰

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(21)
شهید "ناصر شهبازی" در يكى از روزهاى حضور در جبهه جنگ جنازه يكى از نيروهاى خودى را در بالاى تپه‏ اى مشاهده كرد، تپه‏ اى كه با حضور سربازان عراقى امكان نزديك شدن به آن وجود نداشت. ناصر تصميم مى‏ گيرد به تنهايى اقدام كند. در نزديكى صبح هنگامى كه همراه جنازه بر مى‏ گردد به يكى از همرزمانش مى‏ گويد: "حالا مى‏ توانم راحت بخوابم."
کد خبر: ۴۶۸۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۹

جانباز یارقلی می‌گوید: مادرم خيلي مُصر بود تا براي آخرين بار چهره‌ي فرزند شهيدش را ببيند و با او وداع كند. مجبور شديم به مادر بگوييم كه جنازه سر ندارد و نمي‌تواند طاقت ديدن آنرا داشته باشد.
کد خبر: ۴۶۸۳۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۳