شهید "سیداسماعیل هفت لنگ" در وصیت نامهاش تاکید میکند:«برایم گریه نکنید، زیرا دشمنان اسلام شاد میشوند.» از دید وی شهادت پلی برای پیروزی بود.
کد خبر: ۴۷۸۳۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
کتاب " ۳+هشتصد" به قلم سیده فهیمه میرسیّد، سرگذشت پژوهی مرحوم حجت الاسلام سید جلال احمدپناهی از دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است.
کد خبر: ۴۷۸۲۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
شهید "امیرحسین اعتمادیان" در وصیتنامهاش آورده است: «رهرو راه شهیدان و امام عزیزمان باشید و مواظب انقلاب باشید و بر دهان منافقین بکوبید و نگذارید هیچگونه صدمهای برسانند.»
کد خبر: ۴۷۸۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
در وصیتنامه شهید "امیرحسین اعتمادیان" آمده است: «برادران عزیزم شما باید پشت پدرم بایستید و تا جایی که میتوانید دست نیازمندان را بگیرید و در درسها و کارهایتان کوشا باشید.»
کد خبر: ۴۷۸۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
کریم محمد علیزاده هوشیار در کتاب «سیزده هزار گلوله» می گوید: کمبود آتش بود. از فرمانده محور جنوبی که فرمانده لشگر ۱۶ بود و فرمانده توپخانه لشگری آن، سرهنگ هوشیار، قبل از عملیات پرسیدم: شما چقدر مهمات دارید؟، گفت: خیلی کم... متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
کتاب «زخم هایی که نشمرده ایم» شامل شصت و یک شعر كوتاه با موضوع «جانباز در شعر استان ایلام»است که توسط محمدرضا رستم پور گردآوری و توسط نشر شاهد به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۷۸۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
در قسمتی از کتاب "اشک و لبخند" که منیره میرزایی داستانهای کوتاهی از شهدای مدافع حرم را در آن روایت میکند، میخوانیم: «فروردین با تمام قشنگیهای صورتی و سبزش تموم شد. امیر دیر به دیر زنگ میزد. در جواب الهام و ثنا که گله میکردند، میگفت: میخوام اینجا از همه چیز فارغ باشم!»
کد خبر: ۴۷۸۲۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
کتاب " کیمیای خاک به رنگ ارغوان " بیانی از زندگی نامه و وصیت نامه شهدا جهاد کشاورزی استان است که به قلم جواد آگاهی نگاشته و منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
کتاب «مسافر دمشق» روایت داستانی از همسر یکی از شهدای مدافع حرم است که با قلمی ساده و دلنشین توسط فاطمه عرب اسدی نوشته شده و از سوی انتشارات شهید کاظمی چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
کتاب «ضیافت زخم» شامل چهل شعر كوتاه عاشورايی است که با قلم "محمد رضا رستم پور" نوشته شده و با نگاهی متفاوت به امام حسین (ع) و یارانش بدون این که شاعر در شعر ها حضور داشته باشد از زبان شاهدان ظاهراً بی جان کربلا روایت شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
معرفی کتاب؛
کتاب «من قاسم سلیمانی هستم» زندگی و شهادت سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» را به صورت مصور برای کودکان و نوجوانان روایت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
اثر حاضر، جلد دوم از مجموعة سه جلدی «استان گلستان در انقلاب اسلامی» است، که با هدف ارایه تصویری از نقش مردم استان گلستان در پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) تدوین شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
کتاب «این مرد پایان ندارد» زندگی جهادی سردار شهید "سلیمانی" است که به همت سیدعلی بنیلوحی گردآوری، تنظیم و منتشر شده است. با نوید شاهد اصفهان همراه باشید.
کد خبر: ۴۷۸۱۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
کتاب حال حاضر، جلد نخست از مجموعه سه جلدی «استان گلستان در انقلاب اسلامی» است، که با هدف ارائه تصویری از نقش مردم استان گلستان در پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) تدوین شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
کتاب گویای «راز درخت کاج»،روایتی از زندگی شهید «زینب کمایی» و شهادتش در شب عید سال 61 به دست منافقین، توسط «ایران صدا» منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۸۱۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
نور چراغ تویوتا که چرخید سمت ما، خودمان را تا زانو توی گل و لای دیدیم و چادرها را لوچ و مچاله. تازه رسیده بودیم لشکر اعزامی مان؛ لشکرعاشورا. مشغول علم کردن چادرها بودیم که بغض سیاه آسمان ترکید و رعد و برق، رعشه انداخت به تن زمین.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
تا کسی توی اتاقک توالت ها نمی رفت، نمی فهمید حمله یعنی چه! دیواره های توالت از ورق های آهنی بود. سه طرف ثابت و یک طرف در داشت. سقف هم نداشت. تا کسی توی اتاقک می رفت. بچه ها سنگ بر می داشتند و هماهنگ و از هر طرف می کوبیدند. طرف هم آن تو زهره ترک می شد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
همه چشم دوخته بودیم به سطح صاف کارون که هیچ اثری از حسین عمی نبود. برای یک لحظه آب شکافت و حسین عمی دست و پازنان روی آب پیدا شد و دوباره زیرآب رفت. چند روز بعد از ما خودش را به قجریه رسانده بود. دورهمی نشسته بودیم و حرف می زدیم. حسین عمی از خودش و تبحرشنایش بلوف می زد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
سر از بشوروبساب که برداشتیم، دیدم دوروبرمان را آب گرفته و گیر افتاده ایم. وسط رودخانه بودیم. بچه ها روی پل شناور ماشین رو ایستاده بودند و با خنده برایمان دست تکان می دادند. روی پل شناور نفربر بلند شدم و حالت پریدن توی آب گرفتم و گفتم: «رضا! من می خوام بپرم، این پل نفربر داره می ره تو دل عراقی ها».
کد خبر: ۴۷۸۰۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
«حاجی جان! حین عملیات و با کلت، الا ماشاءالله منور سبز می زنند. ما چطور شما رو پیدا کنیم، آخه نوکرتم»؟ بین سه راه و چهارراه معلق مانده بودیم. اطلاعاتچی به جلویی ها بی سیم می زد و نشانه می خواست. نیم خیز سکان را به دست گرفته بودم و با ترس قایق را هدایت می کردم. آب با سرعت قایق، برمی گشت و به سرورویمان می پاشید. سردم شده بود. قایق اول بودم و قافله قایق ها پشت سرم. با کوچک ترین حرکت می رفتیم زیر گلوله مستقیم توپ و خمپاره.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱