«پرستار انقلابی» مروری بر خاطرات «صغری دانه ای»
به گزارش نوید شاهد لرستان، کتاب «پرستار انقلابی» که خاطرات صغری دانهای، پرستار لرستانی دوران انقلاب و فرشته رضایی و فتانه سلاحورزی، بانوان فعال انقلابی و دوران دفاع مقدس است که توسط فروزان حسنوند گردآوری و به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب ۱۴۸ صفحهای را انتشارات پراکنده به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس لرستان و حمایت دانشگاه علوم پزشکی این استان در سال ۱۳۹۸ چاپ و منتشر کرد.
در بخشی از این کتاب آمده است: «سالهای کودکیم مقارن با حکومت پهلوی بود. بعد از ازدواج دو خواهر بزرگترم ارشد خانواده محسوب میشدم. ما در آن زمان خانهای کوچک در چهارراه فرهنگ خرمآباد داشتیم و در همانجا پدرم مغازه بقالی داشت و از آن راه امرار معاش میکردیم. گاه از لای درب منزلمان به خیابان خلوت روبروی خانه نگاه میکردم، خیابانی که انگار در خواب عمیقی فرو رفته بود، من منتظر عبور و صدایی تا برخیزد. در آن سالهای سکوت و خفقان، تمام وجودم را درد فرا گرفته بود، دردهایی مثل فقر و زندگی سخت، تقسیم جامعه به دو طبقه مرفه و فقیر و صدایی که در گلوها قبل از بیان شدن گیر میکرد. فقر مستمر آزارم میداد و دغدغه ذهنیام زیلوی رنگ و رو رفته بود. فرش زیر پای ما ... تابستان که میشد هم تلویزیون نداشتیم. داغ یک باد خنک به دل ما بچهها میماند، شبها موقع خواب مدتی به روشنایی گردی که از چراغ به سقف افتاده بود نگاه میکردم و وقتی که برف تا زانو میبارید، مو بر بدنم سیخ میشد، لحاف را تا گلو بالا میکشیدم و شبها تا صبح به خودم می لرزیدم. میبایست با این مشکلات میساختیم چراکه با کمبود نفت و گاز مواجه بودیم. از زمان کودکی به فکر قناعت و صرفه جویی و آیندهنگری هم بودم.
پدرم هیچ وقت پس انداز نمیکرد، از صبح تا پاسی از شب بدون استراحت توی دکان مینشست و گاهی میوهای پوست میکند و میخورد و در کنار این کار هرگز مطالعه را ترک نمیکرد. پدر اخلاق آرامی داشت. گاهی برادر کوچکم نیز به پدر سر میزد و پدر قربان صدقهاش میرفت آخر او یکی یک دانه بود و آخرین بچه به حساب میآمد. بچهای تو دل برو و شیرین بود. خیلی دوست داشتم مثل بقیه بچهها درس بخوانم ولی شرایط زندگی این اجازه را به من نمیداد. روزی که این موضوع را با پدر در میان گذاشتم با مخالفتش مواجه شدم، من هم دو ماه تمام خانه خواهرم قهر کردم. پدرم درس خواندن را برای دختر عیب میدانست. مدام با خودم میگفتم که باید درس بخوانم و برای امرار معاش کار کنم و اقتصاد خانه را اداره کنم. باید فردی مفید برای جامعه و پدر و مادر باشم. درس خواندن در مقطع سیکل مناسب با اهداف من نبود و من باید تحصیلات خود را ادامه میدادم. به این خاطر روزی تصمیم گرفتم پدر را راضی کنم».
انتهای پیام/