نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطره ای از "شهید محمد عسگری قهی" از زبان مادرشان
اردیبهشــت 1335 در شهرســتان تهران چشم به جهان گشــود. پدرش علي و مادرش مرضیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایــی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. و بیست نهم مرداد 1358 در پاوه توســط گروه های ضدانقلاب به شهادت رســید. مزار او در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است.
کد خبر: ۴۵۰۲۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱

یادها و خاطره ها
همه بچه ها خوابيده بودند و از شدت خستگی تا ساعت 8 شب آنروز خواب بوديم من يك دفعه ازخواب بلندشدم و رفتم دستهايم راشستم و بعد آمدم ديدم كه هنوز ناصر خواب است او را بيدار كردم و گفتم بيا بريم نماز بخوانيم...
کد خبر: ۴۵۰۲۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱

گفتگوی اختصاصی
شهید رضافضائلي ­اكبرپور سيزدهم آذر 1343، در شهرستان يزد ديده به جهان گشود.ه عنوان بسيجي به جبهه رفت. دهم آبان 1361، با سمت بي‌سيم‌چي گرداندر عين­خوش توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به سر، پا و دست، شهيد شد.
کد خبر: ۴۵۰۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱

خاطره ای از شهید "محمد(مجید) عسگریان"
در بیست و ششم دی 1342 ، در روستاي شمیران تابعه شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدکریم، کارمند صنایع دفاع بود و مادرش وجیهه نام داشــت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. پلیس سازمان قضایی بود. به عنوان ،1366 بسیجي در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم دي در ماووت عراق شهید شد. مزار او در گلزار شهدای چیذر شهرستان تهران واقع است.
کد خبر: ۴۵۰۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۹

خاطره ای از شهید غلام بازدار- راوی همرزم شهید
شهيد غلام باز دار نيز از آن دلاور مرداني بود كه رفتن را بر ماندن ترجيح داد. تحصيل علم در كلاس مدرسه را رها كرد و بر تحصيل عشق و ايثار در دانشگاه جبهه را بر همه چيز و همه كس ترجيح داد برايش مهم نبود كه بر خاك بخوابد يا بر سنگ يا بر فرش،ايمانش برايش مهم بود...
کد خبر: ۴۵۰۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۸

خاطراتی از شهید محمد علی تک
چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
کد خبر: ۴۵۰۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷

همسر شهید التماس‌علی تاران از خاطرات خود با این شهید چنین می‌گوید: فهميدم چرا اين حرف ها را زد، آخر بعد از شهادتش ديگر هيچ اميدي نداشتم بقدري افسرده و ناراحت بودم كه مدتها خودم و بچه ها از خانه بيرون نرفته بوديم با اينكه پيشمان نبود اما نگرانمان بود.
کد خبر: ۴۴۹۸۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۵

نزديك غروب به دنبال جعفر رفتم،‌تا با يكديگر به هيئت فاطميون برويم. در ميان راه وضعيت جسمي نصراصفهاني تغيير يافت. رنگ چهره‌اش زرد شد، سريع او را به بيمارستان رساندم.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۰

خاطره ای از شهید "محمد عسگری" فرزند حسین از زبان خواهر شهید
سوم شهریور 1348 در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسین، کارگر بود و مادرش طاهره نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. کارگر بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. نوزدهم فروردین 1366 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

روز نهم فروردين ماه سال 1348، در روستاي دزّك، كودكي چشم به جهان گشود كه نامش را «نادعلي» گذاشتند. پدر اين كودك، يعني حسن علي، عاشق علي بود و همين عشق، او را واداشت كه نام فرزندش را از دعايي تسميه كند كه به آن عشق مي ورزيد.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶

عل برادر شهید مظاهر علیمحمدی از برادر خود چنین خاطره ‌گویی می‌کند: او در زمانی پا به دنیای هستی گذاشت که پدرش در آن دوران، با زحمات فراوان لقمه نانی حلال ( به وسیله کار وفعالیت های شبانه روزی درآسیاب های سنتی آن زمان) به دست آورده و زندگی ساده ای را با تنها همسر خود سپری می کرد .
کد خبر: ۴۴۹۵۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۱

خاطره ای از بسیجی شهید مهدی درویشی ، راوی پدر بزرگوار شهید آقای حمزه درویشی
مراسمات دعا و نیایش در کنار قبور شهداء که برگزار می شد، مهدی همان جا بود. آنقدر به این مکان خو گرفته بود که همه را به تعجب وا داشته بود. همه اش توی خودش بود. تا اینکه کم کم معلوم شد میان مهدی و یکی از شهدای گمنام رابطه ای روحی و معنوی ایجاد شده است...
کد خبر: ۴۴۹۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۲

خاطره ای از شهید "علیرضا عسگری"
اخلاص اخلاق و ایمان شهدا گوهرهایی نایاب است که شاید بیان آن در چند سطر غیرممکن باشد. علیرضا نیز از کاروان این خوبان است...
کد خبر: ۴۴۹۳۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰

خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

مادر شهید جمشید بیگدلی از فرزند برومند خود چنین روایت می‌کند: بهش گفتم جمشید دوست دارم عید امسال تو هم کنارم باشی.می گفت مامان مطمئن باش من تا سه روز قبل از عید کنارتم. بعد از کلی حرف زدن انقدر بالای سرش بودم تا خوابش برد.
کد خبر: ۴۴۹۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

مادر شهید محرمعلی صالحی از فرزند برومند خود چنین می‌گوید: برای رفتن به جبهه از ترس اینکه من اجازه ندهم دو نفر از دوستانش را به عنوان سپاهی به خانه فرستاده بود و به آنها گفته بود یک جوری از مادرم اثر انگشت بگیرید او سواد ندارد. نمی فهمد رضایت نامه است.
کد خبر: ۴۴۹۰۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵

گرامیداشت یاد و خاطره سیصد و سی شهید انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافعین حرم و سرداران شهید شهرستان پیشوا در روز چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ماه 1397 از نماز مغرب و عشاء با سخنرانی سردار پاسدار علی فدوی و با نوای گرم «مداحان اهل بیت» واقع در مصلی جامع حرم مطهر امامزاده جعفر(ع) پیشوا برگزار می شود.
کد خبر: ۴۴۹۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

یادها و خاطره ها
شهید سلیمانی با شجاعت و شهامتی که داشت به نیروهای گردان روحیه می داد و می گفت: در مقابل این همه امکانات و تجهیزات دشمن، ما خدا را داریم...
کد خبر: ۴۴۸۸۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطرات;
شهید مهدی توکل دریایی در تاریخ 1335/1/1 در گناوه متولد شد.شهید باشروع جنگ عازم جبهه جنگ شد و سرانجام در تاریخ 1364/11/28 دربمباران هوایی خلیج فارس به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴