خاطرات شهدا - صفحه 12

خاطرات شهدا
خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «26»

سبقت در مرخصی

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «تداد زيادی از سربازان برای رفتن به مرخصی از همديگر سبقت می‌گيرند؛ اين روزها همه می‌پرسند که 15 فروردين 1360 عوض می‌شويم؟ من اين قول را با توجه به صحبت‌های فرمانده گردان با آنها داده‌ام...» قسمت بیست و ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «25»

پیامی خوش از سوی یک دوست

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعضی اوقات بعضی از آن کسانی که هيچگونه نسبتی با هم ندارند يا خويشاوند نيستند آنقدر با محبت و باگذشت و صميمی می‌شوند که واقعاً آدم تعجب می‌کند. اين مربوط به تربيت اوليه و اصالت خانواده می‌شود و...» قسمت بیست و پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «24»

تغییر چهار فصل در یک هفته

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «روی هوای اين منطقه به نظر من نمی‌توان حساب کرد، زيرا هوایی بسيار متغير دارد؛ شايد کسی باور نکند که طول روزهای هفته که هفت روز است، هوایی با مشخصات چهار فصل ديده می‌شد...» قسمت «24» خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «23»

دهم اسفند ماه، شبی آرام

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب 10 اسفند ماه شب آرامی بود و از ساير پايگاه‌های اطراف صدای تک رگبارها سکوت شب را بر هم می‌زد؛ تاريکی کاملاً محسوس بود و شايد بعضی از اين تيراندازی‌ها از روی ترس يا عدم اعتماد بود، ولی..» قسمت 23 خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «22»

پایان انتظار

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در اين روز 5 فروند هليکوپتر به سردشت آمدند و 2 فروند کبری و 3 فروند 214بودند در نتيجه 6 نفر پرسنل گروهان را که مدت 5 روز بود در پادگان سردشت به انتظار مرخصی بودند و...» قسمت 22 خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «21»

نهم اسفند، شبی پر ستاره و آرام

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « شبی پر ستاره و آرام بود؛ حتی يک لکه ابر کوچک در آسمان ديده نمی‌شد و من فکر می‌کنم که فردا روزی آفتابی باشد، زيرا به تجربه دريافته‌ام که هرگاه نزديک غروب آفتاب، ابرها به صورت قرمز در آيند...» قسمت 21 خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «20»

صدای نگهبان در تاریکی شب

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نهم اسفندماه را آغاز می‌کنم، بعد از تاريکی هوا ابرها کنار رفته و آسمان صاف شد، نگهبان‌ها اطلاع دادند که يک نفر صدا می‌زند نگهبان! من بيرون رفتم ديدم نزديک پايگاه ما نيست، بلکه...» قسمت بیستم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «19»

جیره جنگی و سرمای شدید

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «روز هفتم اسفند ماه ريزش برف شروع شد و مقداری برف بر زمين نشست؛ هوا به شدت سرد بود و مه غلیظی سطح زمين را طوری فرا گرفته بود که حتی تا فاصله 5 متری را نمی‌شد ببينی. در اين روز گوشت و غذا نبود و از جيره جنگی استفاده شد، زيرا در سطح شهر هم گوشت نبود...» قسمت نوزدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.

شبانه از زندان رژیم شاهنشاهی آزاد شدم

«من شبانه که از زندان آزاد شدم، به منزل آقای خوئینی‌ها در جماران رفتم. البته ایشان به پاریس رفته بود و در نوفل‌لوشاتو در خدمت امام بود. صبح آقای ناطق نوری که متوجه آزادی من شده بود، با لباس شخصی به ملاقاتم آمد ...» ادامه این خاطره از «حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «18»

برف و سرمای شدید و یک خبر خوش

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «برف و باد قطع نگرديده و اگر با اين وضع که الان است تا صبح برف ببارد شايد يک متر برف بر زمين بنشيند. خيالمان راحت است که دشمن در اين شب نمی‌تواند پا بیش از پيکره در بيرون بگذارد، زيرا شدت باد...» قسمت هجدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «17»

یک شب مهتابی و پایان خاطرات یک روز

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «باد سختی می‌وزيد و هوا سرد بود ولی اتفاق قابل ملاحظه‌ای نبود و ضمن سرکشی به نگهبان‌ها و اطمينان از بودن آن‌ها در سر پست، ماه را ديدم که از پشت کوه آرام به بيرون خزيد و مهتابی روی تپه‌ها را فرا گرفت من داخل سنگر شدم و...» قسمت هفدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «16»

سنگرهایی مملو از آب

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «با ماشين غذا به سمت پايگاه به‌ راه افتادم در اين مدت که من نبودم اتفاقی برای پايگاه نيفتاده بود، فقط به علت باران شديد تعدادی از سنگرها را آب گرفته بود البته به صورت نشتی و در زير ديوارها از جمله سنگر خود من که آب داده بود، مقداری پلاستيک گير آورديم و محل نشت آب را بند آورديم. روز بعد ماشين بالا نمی‌آمد و از جيره جنگی استفاده کرديم...» قسمت شانزدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

تلاش آیت‌الله «باریک‌بین» در مبارزه با نفوذ رژیم پهلوی در دستگاه روحانیت

«وقتی طلاب ماهیانه دریافت می‌کردند، خودبه‌خود جیره‌خوار آن‌ها می‌شدند. نظر آقای باریک‌بین این بود که کسی برای ثبت‌نام نرود. طلاب هم نرفتند. لیکن بعضی از روضه‌خوان‌های معروف قزوین و منبری‌ها گول خوردند و رفتند ...» ادامه این خاطره را از آیت‌الله هادی باریک‌بین پدر شهید «مرتضی باریک‌بین» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد رستمی «15»

پزشکی بی‌ریا در جمع رزمندگانِ سردشت

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دکتر اقيانوس يکی از مجرب‌ترين دکترهای مغز بوده، او داوطلب به سردشت آمده بود تا به مملکت خود کمک کند. روز 30 بهمن روز خوبی بود، آشنايی با دکتر و خارج ساختن ساچمه...» قسمت پانزدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد رستمی قسمت «14»

جلسه‌ای با فرمانده‌هان

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به پادگان رسيديم پادگان مالامال از گِل بود که در اثر بارندگی و خاک به وجود آمده بود، در حضور فرمانده گردان من از طرف همه سر صحبت را آغاز کردم و همه گوش می‌دادند، سکوت خاصی حکم فرما بود؛ بعد از پايان صحبت‌های من بقيه فرمانده‌هان نيز پيشنهادهايی داشتند که مطرح شد...» قسمت چهاردهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «12»

غرور و تعصب یک سرباز ایرانی

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعضی از سربازان درد مفصل گرفته بودند، ولی آن چه که باعث دلسردی آن‌ها نمی‌شد، خود من بودم که با وجود اعزام شدن بالای سر آنها بودم و ديگر اينکه من فکر کنم غرور و تعصب سرباز ايرانی از هر سرباز ديگری از هر نژادی بيشتر است و همين غرور و تعصب هم بی اثر نبود...» متن کامل خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «11»

یک شب بارانی

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از ظهر فرا رسيد و هوا ابری‌تر و شدت باران زيادتر شد. الان ساعت 2 و 17 دقيقه نيمه شب است و باران شدت يافته است و من فکر می‌کنم تا صبح همين صورت ببارد اگر چنين باشد تمام برف‌ها آب می‌شود...» متن کامل خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

شکنجه‌های دسته‌جمعی

«در زندان قصر هم گاه‌گاه، اگر اتفاق می‌افتاد، می‌ریختند و زندانی‌ها را اذیت می‌کردند. یک‌باره می‌گفتند همه وسایلتان را جمع کنید و بریزید بیرون. سپس زندانی‌ها را ساعت‌ها در حیاط نگه می‌داشتند و وسایل داخل سلول‌ها به‌هم می‌ریختند ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «10»

پیروزی‌های گذشته و تأثیر آنها بر روحیه نیروها

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب 27 بهمن آغاز گرديده است و من با خود راجع به مسائل مختلف فکر می‌کردم، با خود می‌انديشيدم دليل اينکه چند هفته‌ای از ضد انقلابيون از سمت غرب تپه خبری نيست، چيست؟ شايد به خاطر برخوردی باشد که 40 روز پيش، بين ما و آن‌ها پيش آمد و...» متن کامل خاطره دهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید رستمی «9»

تهدیدات احتمالی در اطراف پایگاه

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «گرچه تپه‌ای که پايگاه ما برفراز آن قرار داشت، نسبتاً بلند بود، فقط احتمال حمله از سمت مغرب و شمال شرقی وجود داشت و تا اندازه‌ای هم شرق و چون برف‌های قسمت‌های نمسار يا جاهايی که آفتاب نمی‌گرفت، آب شده بود يا خيلی نازک شده بود...» متن کامل خاطره نهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه