خاطرات شهدا - صفحه 14

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
تاریخ شفاهی والدین شهدا

فرزندم از نسل جوان می‌خواهد نسبت به انقلاب بی‌تفاوت نباشند

در این کلیپ پدر شهید «گل‌ابراهیم پارسا» می‌گوید: «فرزندم در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: ای نسل جوان بی‌تفاوت نباشید، علی‌اکبر حسین(ع) برای هدفش به شهادت رسید.»

شهیدی که محبوب دل بسیجیان بود

آذرماه ۱۳۶۵ سیل سراسر استان بوشهر را فراگرفت و روستای دشتی به مانند قایقی روی دریای متلاطم بود. تعدادی از بچه‌ها ناخواسته از اعزام جا مانند، اما فرمانده پایگاه و تعدادی از بسیجیان تصمیم به برگشت نداشتندو سرانجام به جبهه اعزام‌شدند...» در ادامه خبر متن این خاطراه را بخوانید.
برگی از خاطرات؛

نباید به ضد انقلاب‌ها اجازه جوسازی و تبلیغ علیه انقلاب را داد

«علی معتقد بود به این‌هایی که نه در انقلاب نقش داشته‌اند و نه برای تداوم و نگهداری آن کاری انجام می‌دهند و بعضاً هم با اصل اسلام و دین مشکل داشته و علیه آن تبلیغ می‌کنند، نباید اجازه جوسازی و تبلیغ علیه انقلاب و اسلام را داد ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اسرا مشکلات‌شان را با شهید ابوترابی در میان می‌گذاشتند

«بچه‌های اردوگاه همیشه مشکلات و مسایل شرعی خود را با حاج‌آقا در میان می‌گذاشتند حتی مسایل خانوادگی و مشکلاتی که توسط نامه از خانواده‌ها به آن‌ها منتقل می‌شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

شهید «انصاریان» در ایام تعطیلی مدارس، کار می‌کرد

« در تابستان هم که درس و مدرسه تعطیل می‌شد، خود را با انجام کارهای آزاد مشغول می‌کرد تا از این طریق بتواند به قول خودش پول حلال برای رفع نیازمندی‌هایش کسب کند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمد انصاریان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
تواضع و فداکاری حاج قاسم سلیمانی

سردار همیشه در خدمت مردم و خداوند بود

در میان روایت‌های بی‌شماری از زندگی سردار سپهبد قاسم سلیمانی، همواره ویژگی‌هایی چون تواضع، فداکاری و ارتباط عمیق با خداوند به چشم می‌خورد. از بوسیدن دست رزمنده‌ای که برای دست‌بوسی پیش او آمده بود، تا خدمت بی‌وقفه به جانبازان و برگزاری نماز شب‌های پر از ناله و اشک در دل شب، حاج قاسم همواره نشان داد که چگونه می‌توان به‌طور همزمان در میدان نبرد و در نزد خداوند، جهاد کرد.

برشی از کتاب «پرواز تا بی‌نهایت» | از وضع کارگران غافل نبود!

در قسمتی از کتاب «پرواز تا بی‌نهایت» که مجموعه یکصد و ۴۷ خاطره کوتاه و جذاب به همراه وصیت‌نامه و عکس از سرلشگر خلبان شهید «عباس بابایی» است، می‌خوانید: «شهید بابایی، هنگام خداحافظی، به من، که در آن زمان مسئولیت پشتیبانی پایگاه را به عهده داشتم، سفارش کردند که از وضع کارگران غافل نباشم ...»

سه روایت از شهید «محسن کرموند»

سه روایت از مادر و همرزم شهید «محسن کرموند» را در ادامه می خوانید.
خاطره شهید «محمد کرم دکامی» به نقل از برادر شهید؛

برادرم همزمان با سفر حج پدرم مفقودالاثر شد

سال 64 پدرم برای انجام حج واجب اعزام شد و برادرم نیز همزمان برای شرکت در عملیات عاشورای 2 اعزام شد که در همین عملیات و در زمانی که پدرم در سفر حج بود به شهادت رسید و مفقودالاثر شد.

یادی از شهید «روح اله سپهوند»

کلیپی از تصاویر شهید «روح اله سپهوند» تهیه شده که در ادامه می بینید.
همسر شهید «قدرت بابا»:

آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم

«حال عجیبی داشتم، آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم. دو روز دلم آشوب بود، حس غریبی داشتم تا اینکه خبر شهادت همسرم را به من دادند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «قدرت بابا» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شهيد «تيمور بارانی بيرانوند» به نقل از مادر شهيد؛

پسرم با اصرار به جبهه رفت

مادر شهید «تیمور بارانی بیرانوند» درخصوص خاطرات فرزند شهیدش می‌گوید: من مخالف رفتن او به جبهه بودم ولی او با اصرار توانست به جبهه برود.

دوست دارم گمنام باشم

هم‌رزم شهید «حسین چلوویان» نقل می‌کند: «‌می‌گفت: با اینکه گناهکاریم، اما خدای مهربان باز هم به ما لطف داره و نعمت خودش رو از ما نمی‌گیره. بعد می‌گفت: دوست دارم گمنام باشم.»

از کربلای ۴ تجربه اندوختیم

«از کربلای ۴ تجربه اندوختیم و خیلی درس‌ها به ما داد. یکی اینکه پی بردیم که هر چقدر بدن‌سازی و آموزش‌های آبی و خاکی را با بچه‌ها کار کنیم، اثر مثبتی دارد ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزه‌علی قربانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

طلا‌های همسرش را می‌فروشد

«پنج یا شش روز به عید سال ۱۳۶۱ مانده بود. ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت: فردا به پول نیاز دارم. این‌ها را بفروش ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید سرلشکر خلبان «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات سید آزادگان؛

بازگشت پول در دوران جنگ به پیرمرد عربی که نیازش بود

«وقتی به ایشان گفتند «کان عندی فلوس من حردان»، نزد من مقداری پول از روستای حردان است. آن پیرمرد دست‌ها را به سوی آسمان بالا برد و شروع کرد به گریه کردن و شکرگزاری از خداوند. مادر ایشان که حدود صد و ده سال سن داشت، خود را روی زمین به جلو کشاند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید مدافع حرم «چگینی»؛

این‌ها چیه از خودت آویزون کردی

«الیاس آرام جواب می‌دهد سلام کبلاعلی چرا این‌قدر داد می‌زنی مگه نمی‌بینی همه خوابیدند. کبلاعلی به سرعت به او نزدیک می‌شود به پایین شلوارش اشاره می‌کند و می‌گوید این‌ها چیه از خودت آویزون کردی؟ ...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

در عقب ماشین را بست و جلو نشست

«وقتی می‌خواست برگردد راننده به احترام ایشان در عقب ماشین را باز کرد تا آقای رجایی سوار شود. ایشان نه تنها سوار نشد، بلکه در عقب ماشین را هم بست ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

برای بابا قرآن بخوانی، برایت النگو می‌خرم

«یادم است که به دختر بزرگم فاطمه که تازه به کلاس اول رفته بود، قرآن یاد داده بود و می‌گفت اگر یاد بگیری و برای بابا قرآن بخوانی، برایت النگو می‌خرم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حق‌شناس» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
همسر شهید «قدرت بابا»:

تلاش کردم از رفتن به جبهه منصرفش کنم اما نشد

«تلاش کردم با گفتن جملاتی مانند تحمل دوری‌اش را ندارم و نمی‌توانم بدون او دوام بیاورد، از رفتن به جبهه منصرفش کنم، اما نشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «قدرت بابا» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه