خاطرات شهدا - صفحه 7

خاطرات شهدا
خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «3»

زیر باران گلوله، اما در سایه عنایت امام زمان(عج)

شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما به ستون يک به خط مقدم رفتيم و به هر 7 نفر ما يک سنگر دادند که بعد از آن به تعمير سنگرهای خود پرداختيم در آن جا گلوله‌ها کنار سنگرهای ما می‌خورد و هيچ آسيبی به ما نمی‌رسيد. اين ها همه عنایت امام زمان هست. در اين جا گلوله مانند باران می‌آيد...» متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

اذان و عکس‌العمل دشمن

«من وقت نماز اذان گفتم هم‌زمان با اذان عراقی‌ها شروع به بمباران منطقه کردند. بعد از بمباران از سنگرهایمان خارج شدیم، سر و صورت‌هایمان کاملاً خاک‌آلود بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اعتقادات محکم مذهبی شهید «مصطفی حق‌شناس»

«وقتی خبر شهادت عمو مصطفی به پدربزرگم اطلاع داده شد، ایشان با ایمان استوار در یک کلام گفتند: انالله و انا الیه راجعون. آنقدر پدربزرگم با صلابت و بدون هیچ لرزشی در کلام این سخن را بیان کرد که هیچ‌کس نتوانست حرفی بزند و همه در سکوت فرو رفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حق‌شناس» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
همزمان با ماه رمضان منتشر شد

ویژه‌نامه الکترونیکی خاطرات شهدا در ماه مبارک رمضان

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین، ویژه‌نامه الکترونیکی خاطرات شهدا در ماه مبارک رمضان را منتشر کرد.

قرآن خواندنش زبانزد همه بود

«قرآن خواندنش زبانزد همه بود. در پایان نماز جماعت، تعقیبات نماز را می‌خواند. صبح‌ها هم تنها در گوشه‌ای می‌نشست و دور از چشم رزمنده‌ها، زیارت عاشورا را می‌خواند ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات؛

نماز شب شهید « رجبعلی بهتویی» ترک نشد

«من به یاد ندارم که در آن شب‌ها با توجه به خستگی شدید روزانه، نماز شب شهید رجبعلی بهتویی ترک شود.» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شهید محسن غفاری؛

"یامهدی گویان" به شهادت رسید

شهید محسن غفاری در سن ۱۹ سالگی عازم جبهه‌ها شد. وی مشغول تحصیل دروس حوزوی بود که انقلاب شد. شکنجه‌های ستم شاهی و مسایل روزگار او را از اهداف متعالیش دور نساخت. به امام علاقه ویژه‌ای داشت گوش به فرمان ولایت عازم جبهه‌ها شد و بعد از سه مرحله اعزام در عملیات بیت المقدس یامهدی گویان به شهادت رسید.
برگی از خاطرات؛

شهیدی که مادربزرگش را باسواد کرد

«همه می‌گفتند محمد بعید است که مادربزرگت با سنی که دارد بتواند باسواد بشود ولی او با اصرار زیادی شروع به آموزش مادربزرگ کرد و در مدت کوتاهی خواندن و نوشتن را به ایشان یاد داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمد انصاریان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

نماز عشق

«رزمنده‌ عارف دلاور ورزشکار، حسن توکلی کنار من آمد و تیر بارش را به من داد و گفت با این سر عراقی‌ها را گرم کن تا من نماز بخوانم من شروع به تیراندازی کردم و با گوشه چشم مراقب احوال، خضوع و خشوع او بودم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.

زندگی‌نامه شهید والامقام «کاظم حجازي فر»

پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان غربی به مناسبت سالروز شهادت شهید «کاظم حجازي فر» زندگی‌نامه این شهید بزرگوار را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

گنجینه آثار شهدای خمینی‌شهر

آثار به جا مانده از شهدای خمینی‌شهر، پس از گردآوری و تدوین، در دسترس عموم قرار دادیم تا یاد و خاطره این عزیزان همواره زنده بماند و راهشان ادامه یابد.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت پانزدهم

شهادت پس از احیای شب های قدر و آخرین دست‌نوشت

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب جهت احيا و شب زنده‌داری به مسجد مقر رفتم دعای جوشن کبير خوانده شده و بعضی دعاهای ديگر و نماز شب، دعای ابوحمزه خوانده شد...» متن کامل خاطره پانزدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت چهاردهم

آری چه زیباست شهادت در راه خدا

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «آری چه زيباست ما هم اگر سعادت داشته باشيم روزی پيروز شويم و در جنگ باشيم و شهيد شويم که ياران پيامبر چنين شدند...» متن کامل خاطره چهاردهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت سیزدهم

جشن میلاد امام حسن(علیه السلام) در جبهه

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب پانزدهم تیرماه 1361 به مناسبت شب ولادت امام حسن(علیه اسلام) مراسم مدیحه سرايی و دعای توسل برگزار گرديد...» متن کامل خاطره سیزدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت دوازدهم

آمادگی برای یک عملیات

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «روز سیزدهم تیرماه 1361 پس از مراسم صبحگاه و دو که تا ساعت 8 طول کشيد، جمع شديم، يک گردان به خط اعزام شد و قرار شد ما ساعت 11 برای مانور همراه فرمانده عملياتی به بيرون برويم...» متن کامل خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت یازدهم

سکوتی که در نیمه شب شکسته شد

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب آماده باش بود، بعضی بچه‌ها حتی با کوله پشتی خوابيده بودند، ولی من لباس و کفش پوشيدم و خوابيدم. ساعت 12 شب بود که ناگهان صدای تيراندازی و منور و رسام و برپا، برپا بيدارم کرد؛ خلاصه به زمين صبحگاه رفتيم نيم ساعتی برايمان حرف زدند، بعد برگشتيم و خوابيديم...» متن کامل خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت دهم

بازگشت به مقر

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صبحگاه از خواب بلند شديم نماز،دعا خوانديم پس از آن بيکار بودم تا اين که ساعت 11:20 دقيقه راحت نشسته بوديم که ناگهان گفتند سوار شويد، برای برگشتن به مقر تيپ...» متن کامل خاطره دهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت نهم

طنین الله اکبر در جبهه‌های جنگ

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب هشتم تیرماه 1361 ساعت 8 تا 10:30 سر پُست بودم، ساعت 9 شب از بالا تا پايين خط، شروع به الله اکبر گفتن کردند و همگام با الله اکبر تيراندازی کرديم...» متن کامل خاطره نهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت هشتم

حال و هوای جبهه و دیدار با برادرم

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «تا اين که يکی از رفقای آن‌ها گفت که در خط هستند و برادرم و نادر روی خمپاره هستند. پس از خوردن نهار با ديگر بچه‌ها راهی مقر شديم باز کنار امامزاده پیاده شدیم، و پس از آن سوار شديم...» متن کامل خاطره هشتم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت ششم

مسجدی در دل سنگر

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ديشب رمز يا علی بود. روز دوم تیرماه 1361 از صبح تا ظهر مشغول تعمير و ترميم سنگر بوديم، گونی‌های بزرگ، بزرگ را پر کرده و روی هم چيديم و از آن‌ها سنگری ساختيم و مسجدی درست کرديم و...» متن کامل خاطره ششم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه