خاطرات شهدا - صفحه 17

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
معرفی شهید «علی آشناگر» به روایت همرزمش؛

عقیده علی بر حفظ اهداف انقلاب استوار بود

همرزم شهید «علی آشناگر» می گوید: عقیده عمیق شهید «علی» در میان حرف های آخرش موج می زند که می گفت؛ حفظ کنید حجاب را... حفظ کنید اهداف انقلاب را...
شهید «اصغر زیودار» به روایت همرزمش؛

شهیدی که چهره‌اش آسمانی شده بود

همرزم شهید «اصغر زیودار» در خاطرات خود آورده است: اصغر قبل از شهادتش حال عجیبی پیدا کرده بود و اصلا نمی‌شد او را زمینی حس کرد. به چهره و چشمانش نگاه کردم، دیدم ایشان اوج گرفته است.
خاطراتی از زندگی شهید «امیرحسین پاپی چشمه» به روایت مادرش؛

«امیرحسین» خود را فدای بسیجی‌ها کرد

مادر شهید «امیرحسین پاپی چشمه» می گوید: یکی از نارنجک‌ها هنگام آموزش در شرف انفجار قرار گرفته که امیرحسین به لحاظ آموختن درس فداکاری و گذشت و ایثار جان در راه خدا که از برادرش هوشنگ یاد گرفته بود، خودش را بر روی آن نارنجک پرتاپ می کند تا آسیبی به دیگر بسیجی‌ها وارد نشود.

کمک به نیازمندان از ویژگی‌های شهید «شاه‌محمدی» بود

«برادرم وارد خانه شد و چند تا نان بربری خریده بود. کنار سفره نشست حالش دگرگون شد یک‌ دفعه از سفره بلند شد چند نان را برداشت از خانه خارج شد. همه اعضای خانواده با تعجب به ‌هم نگاه کردیم ...» ادامه این خاطره از خواهر شهید «مرتضی شاه‌محمدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

باید خون سرخ امام حسین(ع) رو به همه نشون بدیم

مادر شهید «محمدعلی مهدوی» نقل می‌کند: «محرم هر سال، تکیه را با پارچه‌های مشکی می‌پوشاندیم و امسال محمدعلی مانع شد. دلیلش را سؤال کردم. پدرش گفت: محمدعلی می‌گه: باید خون سرخ امام حسین(ع) رو به همه نشون بدیم.»

اتفاقات شب حمله در عملیات رمضان

«دشمن به ‌شدت می‌زد گفتم ببین چه خبره سر ستون. ایشان با چند نفر از بچه‌ها به خط زدند و آن را شکستند. ما در اصل باید وسط خط حد خودمان وارد می‌شدیم هم سمت راست را پاک‌سازی می‌کردیم هم سمت چپ ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزه‌علی قربانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهید «شاه‌محمدی» در همه کار‌ها به خانواده کمک می‌کرد

«شهید مرتضی شاه‌محمدی در همه کار‌ها به خانواده خود به ویژه مادرش کمک می‌کرد. درست یادم است زمانی که مادرم نان می‌پخت، برادر شهیدم در کنار تنور می‌نشست ...» ادامه این خاطره از خواهر شهید «مرتضی شاه‌محمدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

زیارت کربلا و نجف در دوران اسارت

«آذر ماه سال ۶۸ در اردوگاه تکریت پنج بودیم که مشرف شدیم زیارت کربلا و نجف. یک اتوبوس دیگر هم دیدیم که همراهمان می‌آید. در حرم آقا امام حسین (ع)، آن‌ها را از ما جدا نگه داشتند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید «بهتویی»

مهارت شهید «بهتویی» در نابودی دشمن

«شهید بهتویی به طرز ماهرانه‌ای نزدیک تانک شد و دوشکا و دوشکاچی دشمن را از کار انداخت و راه را برای ادامه پیشروی هموار ساخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

احترام زیادی به خانواده شهدا قائل بود

«احترام زیادی به خانواده شهدا قائل بود. زمانی که پدر یا مادر شهیدی را می‌دید با آن‌ها به گرمی صحبت می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «مرتضی شاه‌محمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

دوست داشت ناشناس در جبهه‌ها باشد

« پسرم با آغاز جنگ تحمیلی دانشگاه را رها کرد و به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شد. ایشان می‌توانست از دانشگاه اعزام شود اما دوست داشت ناشناس در جبهه‌ها باشد لذا داوطلبانه از بسیج قزوین عازم جبهه شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید دانشجو «مجید بناوند» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

شهادت آرزوی شهید دانشجو «شاه‌محمدی» بود

«به اعضای خانواده می‌گفت خوش به سعادت شهدا که به آرزوی شهادت رسیدند. خدایا یعنی می‌شود من هم به آرزوی خود برسم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید دانشجو «مرتضی شاه‌محمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

شهادتش برایمان افتخاری بزرگ است

مادر شهید «محمدرضا منشی‌زاده» نقل می‌کند: «رفتم سپاه تا خبری از محمدرضا بگیرم. اما نمی‌گفتند. گفتم: این‌ها راهشان را خودشان انتخاب کرده‌اند و اگر هم شهید باشند برای ما افتخار است. خلاصه پس از این حرف‌ها، خبر شهادتش را به من دادند.»
برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛

شهدا با فریاد «یا زهرا» خودشان را روی مین‌ها می‌انداختند

«ای شهید تو با فداکاری‌هایت در زمانی که رزمندگان جانشان در خطر بود با فریاد «یا زهرا» خودت رو روی مین‌ها می‌انداختی و یا سپری در برابر دفاع از فرمانده و یا دوستان می‌شدی ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دلم برای بابا می‌سوزه!

مادر شهید «علی‌اصغر دولابی» نقل می‌کند: «یک روز عرق ریزان درحالی که آن‌قدر دویده بود که تا بناگوشش سرخ شده بود، آمد خانه. نفس‌نفس زد و گفت: مامان! زود باش! باید برگردم؛ بچه‌ها منتظرن. لیوان آب را تا ته سر کشید و گفت: دلم برای بابا می‌سوزه؛ از صبح تا حالا کار کرده؛ حتماً خیلی گرسنه شده.»

مخالفت با برگزاری نماز جماعت در اسارت

«پیرمردی که خلق‌وخوی تندی داشت با عصبانیت رفت پیش حاج‌آقا. گفت شنیدم مخالف نماز جماعتی، چنین روشی از شما که یک روحانی هستی درست نیست. حاج‌آقا لبخندی زد و با خوش‌رویی پرسید فضیلت نماز جماعت بیشتره یا جهاد در راه خدا ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه