خاطره - صفحه 60

خاطره

گوشه‌ای از خلاقیت رزمندگان زنجانی در دوران اسارت/ خاطره ‌ای از مرتضی تحسینی

مرتضی تحسینی در آغاز عملیات فتح المبین در دشت عباس به اسارت دشمن در آمد.
شهدای آبان(اين عكس را هديه نمودم كه مرا ياد كني جسد بي روح مرا با نظري شاد كني )

مختصری از زندگینامه و خاطره شهید فتح الله علی پور

اين شهيد بزرگوار در سال 1/12/1338 در روستاي دومية باشت در خانواده اي مذهبي و مستضعف بدنيا آمد . ايشان از همان كودكي علاقة زيادي به دين و انقلاب و امام داشتند و فردي بسيار با ايمان و نماز خوان بود.
خاطره ی از زبان تنها فرزند بسیجی شهید اسکندر حاجی

دیدار من و پدر به قیامت افتاد / خاطره ی از زبان دختر شهید اسکندر حاجی

اگر فرزند شهید نبودم هر چقدر هم که از حضرت رقیه برایم می گفتند درک نمی کردم ، اگر دختر شهید نبودم شاید نمی دانستم راز مسافر و مسافرت و انتظار طولانی را درک کنم ، نمی دانستم نگاه منتظر یعنی چه؟...
خاطره

خاطره ای از شهید حسن محمدی نیکو به نقل از خواهر ایشان

حسن محمدی نیکو، دوم اسفند 1356، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش مهدی، کارگر کارخانه بود و مادرش سرخ گل نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز نیروی انتظامی خدمت می کرد . سی ام مهر 1376، در مهاباد دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار او در بهشت حسینی شهرستان قزوین واقع است.
در حسرت پرواز؛

جشنواره خاطره ‌نویسی «جانبازان ۷۰ درصد قطع نخاعی» مازندران

نويد شاهد مازندران؛ برگزاری ششمین جشنواره استانی خاطره ‌نویسی با موضوع جانبازان ۷۰ درصد قطع نخاعی استان مازندران در دو محور خاطرات مردان و زنان جانباز بالای ۷۰ درصد و خاطرات خانواده‌های آنها برگزار می‌شود
خاطره

خاطره اي از دانش آموز شهيد علاءالدين نصرصادقي

علاء الدين با اينكه كم سن و سال بود، اما حضوري پر شور در راهپيمائي‌ها و تظاهرات عليه رژيم غاصب پهلوي داشت....

خاطراتى از شهيد على مسگريان

شهيد على مسگريان فرزند رمضانعلی، متولد 30 شهريور 1344، شهادت : 1/ مرداد/1367(شلمچه)؛ خاطراتى از شهید علی مسگريان به روایت آقای مهدی یوسفی امیری
خاطره؛

چهار خاطره از شهید محمد مهدی فاضل

نويد شاهد مازندران؛ چند خاطره از برادر شهید محمد مهدی فاضل فرزند محمد، متولد 22 مهر 1347(بابل)، شهادت 11 ارديبهشت 1365(فاو)

فرمانده‌‌ای که با عشق، قلوب رزمندگان را تسخیر کرد

شهید حمید باکری یکی از فرماندهان به نام دوران دفاع‌مقدس از چنان رفتار محبت‌آمیزی با نیروهای خود در دوران دفاع‌مقدس داشت که قلوب رزمندگان را تسخیرکرده بود.

جبهه ما را عاشق خود کرده بود

بیشتر از دوبار به جبهه رفته بودم و حال و هوای آنجا را با تمام وجود حس کرده بودم، طوری‌ که عشقم به جبهه مصداق بارز شعر «جبهه ما را عاشق خود کرده بود، جنگ ما را لایق خود کرده بود» شده بود.
برگزرای یادواره شهدای محله مورنان

برگزرای یادواره شهدای محله مورنان شهر اصفهان

پایگاه بسیج امام محمد باقر(ع) با همکاری بنیاد شهید منطقه یک و با حضور خانواده های شهدای مدافع حرم و دفاع مقدس در روز یکشنبه 16 مهرماه 96 بعداز نماز مغرب و عشاء ، هشتمین یادواره شهدای محله مورنان را د برگزار نمود.
روز شمار شهادت

مروری بر زندگینامه شهید محمد کریمی نژاد

نگاهی کوتاه بر زندگینامه شهید محمد کریمی نژاد
خاطره ای از شهید علی اصغر جمشیدی

خاطره ای از شهید علی اصغر جمشیدی به نقل از همکار شهید

علی اصغر جمشیدی، چهاردهم اردیبهشت 1330، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش حسین (فوت 1358) و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته آمار درس خواند. مدیر مدرسه بود. سال 1357 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پانزدهم مهر 1359، در سر پل ذهاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در امامزاده حسین زادگاهش واقع است.

خاطره از شهید حسین باقری در ماه محرم/ به خواسته برادرم عمل کردم

حسین چیزی گفت که دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم " مادر من و امثال من باید در عملیات و حمله‌ها شرکت کنیم که شما با خیال راحت در عزاداری امام حسین(ع) شرکت کنید"
با شهدا در محرم

با شهدا در محرم / خاطره ای در مورد شهیده ربابه کمالی

تاسوعا که می شد تمام سربند و ابا و سرشونه هاش رو گل مالی می کرد و با پای برهنه بر می گشت خونه و دیگه هیچ کس حق خندیدن نداشت ...

خاطره شنیدنی از شهید هوشنگ آرمات به روایت طیبه آرمات/ شرط ازدواج

هوشنگ آرمات، يكم ارديبهشت 1341، در روستاي سلوبلم از توابع شهرستان بندرعباس به دنيا آمد. پدرش محمد، كشاورز بود و مادرش بلقيس نام داشت. تا اول راهنمايي درس خواند. سال 1359 ازدواج كرد.هوشنگ آرمات در تاریخ 28 شهریورماه به آرزوی خودش که شهادت بود رسید و در جبهه دهلاویه به سوی معبوش شتافت.ضمن گرامیداشت این روز خاطره ای از شهید تقدیم می گردد.
به یاد خاطره ها

خاطره ای از زبان مادر شهید رضا نوری / ربابه شکریان مادر مکرمه شهید

ای کاش منم مثل شهید حمید رمضانی شهید شوم و مردم هم پیکر مرا با این احترام تشییع می کردند...
شهدای شهریور

مختصری از خاطرات شهید على‌صفدر افروز

برادران عزیزما درروزی که رسیدیم عین خوش باهنر شهیددست بالا باروی سرشارازعشق وعلاقه به جبهه وجنگ وارد مقرشدیم وهوای آنجا خیلی گرم بودکه مادرقمقمه هایمان چای می کردیم.

حتی فرصت جواب هم نشد

در همین لحظه صدای رضا (چمنی) رو شنیدم داد زد: علی، اصغر! بیاین ... (قبل از افتادن به آب قرار گذاشته بودیم اون طرف آب با هم باشیم) داد زدم داریم میایم ...

پرستاری در جنگ، تقدیری که برایم رقم خورد

عازم مناطق جنگی جنوب شدیم، نزدیک ظهر به فرودگاه اهواز رسیدیم، هوای خرماپزان جنوب، داغ و نفس‌گیر بود، از همان لحظه ورود، دنبال سایه می‌گشتیم تا پناه بگیریم.
طراحی و تولید: ایران سامانه