خاطره - صفحه 58

خاطره
برادران شهید مجید پیری از خدمات صادقانه برادر به انقلاب و مردم می گویند.

خدمت صادقانه

به افراد خانواده سفارش زیاد می کرد تا می توانید به انقلاب و دولت خدمت کنید...

عملیات والفجر8 به روایت رزمنده زنجانی/ هواپیما به ما حمله کردند

عباس راشاد در بیان خاطره ‌ای از روزی‌های جنگ می‌گوید: با دو اتوبوس توی جاده می‌رفتیم که ناگهان چند هواپیما به ما حمله کردند. باران بمب بود که کنار اتوبوس‌ها می‌ریخت. اتوبوس اولی را با راکت زدند.

خاطره ای خواندنی از شهيد على اكبر اصغرنژاد

خاطره اى از شهيد على اكبر اصغرنژاد فرزند محمد به نقل از حسن اصغرنژاد(برادر شهيد)

مروری بر خاطرات ستوان یکم شهید محبت اله شفیعی + عکس

حتی فیش حقوقی نداشت . گفتم محبت اله چرا نمیری کارای حقوقی رو انجام بدی؟ مگه تو حقوق نمیخوای؟ همیشه بهش می گفتم اما اون جواب می داد اگه خدا بخواد حقوق بگیرم حتماً خودش درست میکنه...

نگاهی به زندگینامه و وصیت نامه شهید صامت جعفر زاده

با شروع جنگ تحمیلی بنا به احساس تکلیف شرعی و دفاع از اسلام به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت. و به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه نبرد با متجاوزان بعثی شد...

خاطره خودنوشت از شهید مهدي اثني عشري؛ بخش دوم 20 تومان ماجرا ساز

آن روز ديگر حساب بيست تومان هم نکردم و زدم به چاک.و از مسجد سراسيمه و هراسان پا به فرار گذاشتم و تا دم در خانه دويدم.فردا ظهر که شد باز هواي بيست تومان آمد تو کله ام و به ياد آن چيزهائي افتادم که با بيست تومان ميشه خريد اين بود که دوباره به طرف مسجد رفتم.

عجب نماز شیرینی بود

سردار علی ناصری در یکی از خاطرات خود می‌گوید: منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل می‌کرد. حرکت بسیار مشکل بود. علی آقا به هر مین که می‌رسید با خونسردی آن را خنثی می‌کرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم....

روایت رزمنده زنجانی از عملیات محرم

غلامرضا جعفری یکی از رزمندگان بیان می‌کند: تا صبح گلوله آرپی‌جی بود که شلیک می‌کردیم. من آن­قدر آرپی‌جی زده بودم که از یک گوشم خون می‌آمد و گوش دیگرم عین ساعت تیک و تاک می‌کرد. هر چهار نفرمان خسته و بی­خواب بودیم. آن شب را به هر زحمتی بود، بیدار ماندیم و از خط دفاع کردیم.

خاطراتی از متن و حاشیه عملیات رمضان به روایت یک رزمنده زنجانی

امیرعلی احمدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در بیان یکی از خاطرات خود می‌گوید: ناگهان سنگینی دستی را روی شانه چپم احساس کردم. دست رستم خانی نبود، دستی که روی شانه‌ام بود بزرگ‌تر از دست ایشان بود. بلافاصله از زمین بلند شدم و برگشتم. عراقی بود....
خاطره ی از آزاده سرافراز اله مراد روح افزا - با گذراندن 52 ماه اسارت

چشم در نور

حدود سه ساعت ما را با چشم باز در جلو آفتاب سوزان آسمان عراق نگه داشتند. طوری که بعد از اتمام تنبیه، چشمهایشان هیچ جا را نمی دیدند و کورمال کورمال روانه آسایشگاه شدیم...

آژیر قرمز

رحیم حاج‌میری یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از روزی‌های بمباران می‌گوید.

«به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شد»

خاطره اى از شهيد على ملك زاده فرزند ناصرعلى ؛ راوى: تهمينه ملك (مادر شهيد)
خاطره ی ی از شهید شیرمحمد اعتقادی (حسینعلی یعقوبی) همرزم شهید

شبهای همسنگری با شهید

یک شب در خواب بودم نزدیکیهای ساعت 3 شب بود که صدای مهیبی سنگر را به لرزه در آورد سراسیمه از خواب بیدار شدم و با صدای بلند شیرمحمد را صدا زدم که دیدم صدای آن از لای خمپاره بلند شد...
خاطره ی از رزمنده دفاع مقدس یداله مظلومی همرزم شهید یادگار امیدی

همیشه نخستین نفر در بطن ماموریت‌ها بود

شاید امداد غیبی الهی بود که نیروهای عراقی از چند قدمی ما رد شده و در هوای مهتابی متوجه حضور ما نشدند...

«شانه ى زخمى»

خاطره اى از شهيد احمد محمدى خواجه دهى فرزند محمد به نقل از سيده نبات موسوى (مادر شهيد)

«فرشته ى نجات»

خاطره اى از شهيد محمدرضا صفايى جعفرآبادى فرزند عبدالعلى ، (راوى: محسن صالحين همكار و هم رزم شهيد)

می‌دونم از مجتبی خبر آوردید

خواهر شهید مجتبی رهبری از اخبار شهادت برادر خود خاطره ‌ای را بیان میکند.

عراقی هایی که از دیدن پاسدارن خمینی خوشحال شدند

ملک محرابی در بیان خاطراتی از انتقال پیکر یکی از شهدا به کشور می‌گوید.
بیان خاطره‌ایی از رشادت‌های سردار شهید "صارم طهماسبی" از زبان سردار حسینی

شرحی بر رشادت‌های سردار شهید «صارم طهماسبی» در دوران دفاع مقدس

باتوجه به حیاتی بودن منطقه ۲۳۰ فرماندهان ارشد عملیات تصمیم گرفتند یک گروهان ویژه متشکل از نیروهای زبده به فرماندهی حاج_صارم_طهماسبی را در آن مستقر نموده و حفظ و تثبیت این نقطه سرنوشت‌ساز را به وی بسپارند.

چفیه­ روی پیشانی‌اش سرخ شده بود

محمد جواد میانداری دربیان خاطره ‌ای از چگونگی شهادت دوست دوران کودکی‌اش می‌گوید.
طراحی و تولید: ایران سامانه