خاطره - صفحه 62

خاطره
زندگینامه و خاطره شهید در سالروز ولادت

شهیدی که در خواب لحظه شهادتش را دیده بود؛ شهيد حبيب‌رضا آقاميرزايي

شهید حبیب رضا اقا میرزایی دوباره داوطلب شد که باز با گروه جدید وارد عملیات شود. من به او گفتم : تو خسته ای استراحت کن شرایط بحرانبی نیست بچه ها هستند بگذار آنها بروند ولی به من گفت: من خواب دیدم که در این عملیات شهید می شوم . دوباره به منطقه فکه رفت و در همین عملیات والفجرمقدماتی بدرجه رفیع شهادت نایل آمدند.

وقتی شب او را در خانه دیدم نفس راحتی کشیدم

پدر شهید محمد حسین تجلی از فرزند خود خاطره ‌ای بیان می‌کند که در نهایت از دیدن فرزندش در خانه آرام می‌گیرد.
برگی از خاطرات سردار شهید«محسن جهان تیغ»

همه او را دکتر چمران صدایش می زدند/«سردار شهید محسن جهان تیغ»

کسی او را به این اسم نمی شناخت همه او را به دکتر می شناختند، چون به شهید چمران شباهت داشت که دوستش به او گفت: دکتر چه کسی می باشد،او هم گفت: هیچی، راضی هستم به رضای خدای متعال و آن روزی که می خواست ما را بفرستد.

این ماشین شخصی نیست و مال بیت‌المال است

خواهر شهید سید صفی الدین صفوی از او خاطره ‌ای در باب بیت المال می‌گوید.

مروری بر زندگی نامه شهید «محمدباقر مازندرانی» از خطه گلستان

شهید محدباقر مازندرانی در یکم فروردین 1346، در روستای محمدآباد گرگان و در خانواده ای زحمتکش و پر تلاش متولد شد. از همان دوران کودکی دارای روحیه والا و جسارتی بی نظیر در انجام امور وضعیت مالی خانواده مازندرانی متوسط بود و از راه کشاورزی امرار معاش میکردند.

18 سال خبری از او نبود/ کاسه آب را از دست گرفت و نگذاشت آب بپاشم

مادر و خواهر شهید عباس قربانی خاطراتی از روزهای جوانی می‌گویند.

مختصری از زندگینامه سرباز شهید ابوالقاسم ورزشي

این شهید بزرگوار در سال 1339 در خانواده ای مذهبی در شهرستان گچساران بدنیا آمدو ایشان همیشه خنده رو بودند و با تمام مردم و دوستان و همسایه ها اخلاق خوب و مهربانی داشتند ایشان اهل مسجد رفتن و با نماز و بیشتر اقوام و بچه های محله را راهنمایی و ارشاد می کردند ایشان فردی ورزشکار و ورزش دوست بودند و برای روحیه ورزشی و اخلاق خوب که داشت دوستان زیادی داشت.

چرا به پای من حنا مالیدی؟

مادر شهید ذکریا بیات در میان خاطرات خود از انسانیت فرزند شهید خود روایات جالبی بیان می‌کند.
روایت از شهید محمد کمال اخوان

نمی‌دانم این پسر زنده خواهد ماند یا نه؟

مادر شهید محمد کمال اخوان از فرزند شهید خود چندین خاطره را بازگو می‌کند که در آنها ایمان و تقوا فرزندش به وضوح دیده می‌شود.

مهر تایید پرکشیدن یک غواص/ خلعت چه بود؟

پدر شهيد يولعلي عزيزي روایتی درباره چگونگی اطلاع از شهادت فرزندش بیان می‌کند.
خاطرات

خاطرات شهید والامقام حمیدرضا صمصامی برکت

خاطرات شهید حمیدرضا صمصامی برکت
روزشمار شهادت

نحوه اعزام به جبهه شهید ماشاالله دهقانی سیاهکی از زبان همسرش

موقع اعزام نیروها به جبهه بود و ماشاالله از طرف سپاه در بخش فارغان و احمدی {از توابع شهرستان حاجی آباد در هرمزگان} ماموریت بود، من از اینکه دیگه به جبهه نمیره خوشحال بودم که یه دفعه درب منزلمان به صدا در اومد. دررو که باز کردم ماشاالله رو دیدم که جلو درب ایستاد .
روایتی خواندنی از محمدعلی قره سفلو پدر گرامی شهید«یعقوب قره سفلو» به مناسبت سالروز شهادت

فرزندی که بزرگترین سرمایه زندگی ام بود/ توصیف لحظه های رسیدن خبر شهادت

به پسرم گفتم:پسرجان شما جوان هستی و مملکت و آینده اسلام به شما احتیاج دارد و اینجا فعالیت کن تا افتخاری برای جامعه باشی.

انگار نه انگار كه در ميدان جنگ و جبهه اند

به گزارش نوید شاهد از زنجان، همرزم شهید علی اصغر نقدی خاطره ‌ای از روزهای جنگ و جبهه می‌گوید.
خاطره

خاطره شهيد والامقام تاريوردي فتاح زاده

خاطره شهيد تاريوردي فتاح زاده
خاطره

خاطره شهید گرانقدر عیوض باقری

خاطره ای از شهید عیوض باقری
خاطره

خاطره ای از ترور شهید کاظم سلیمانی (برادر ذکر مبنع کنید)

خاطره ای از شهید کاظم سلیمانی از زبان فرزند شهید
روایتی خواندنی از مادر شهید «منصور کاشفی»

مادرم دوست دارم در راه جهاد با دشمنان اسلام به «شهادت» برسم

روایتی از مادر: روزی یکی از همسایه هایمان به منزل ما آمده بود و خاطرات منصور را اینگونه برایمان تعریف می کرد یکی از روزها به مناطق جنگی رفته بودم تا رد و نشانی از پسرم که مدتها در جبهه مفقود بود پیدا کنم وقتی که به منطقه رسیدم منصور را دیدم که رو به قبله و به نماز ایستاده همانند نمازی که مولا علی می خواند، چنان غرق مناجات با خدا بود که متوجه هیچ چیز نمی شد.

شهرداران جبهه!

شهید مصطفی ولی یکی از شهدای غواص استان زنجان است که در ادامه خاطره ‌ای از او می‌خوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه