خاطرات شهدا - صفحه 4

خاطرات شهدا

به حرمت علی‌اصغر حسین(ع) فرزندم شفا گرفت

خواهر شهید «علی‌اصغر دهقانی» نقل می‌کند: «مادرم گفت: ما که امیدمون از همه‌جا قطع شد جز خدا، متوسل می‌شیم به علی‌اصغر امام حسین(ع) و اسمش رو همین می‌گذاریم. به حرمت صاحب نامش، روز به روز حالش رو به بهبودی رفت.»

با خدا و امام حسین(ع) دردودل دارم

پدر شهید «رشید جعفری» نقل می‌کند: «هنوز صدای نماز خواندنش می‌آمد. آرام درِ اتاق را باز کردم. سر سجاده نشسته بود و تسبیح می‌گرداند. گفتم: باباجان! پاشو بخواب. گفت: شما برو بخواب! من با خدا کار دارم، با امام حسین دردودل دارم. حرف‌هام خیلی زیاده.»

شهیدی که با مهربانی پاسخ سیلی را داد

«شهید ثقفی‌یزدی در بیمارستان از یک رزمنده مجروح با متانت پرسید از کجا مجروح شده‌اید. ما هم اطلاعی نداشتیم که موج انفجار دارد؛ لذا بعد از پرسش، یک دفعه، یک سیلی به زیر گوش این شهید بزرگوار زد اما ایشان هیچ عکس‌العملی از خودشان نشان نداد و ناراحت نشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمد ثقفی‌یزدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطراتی از شهید «یعقوب بیگلری»

او راهش را انتخاب کرده و دیر یا زود خواهد رفت

وقتی از سپاه به برادر شهید بیگلری اطلاع دادند که برادرت با دستکاری شناسنامه‌اش می‌خواهد به جبهه برود، در جواب آنها گفت: «یعقوب برادر من است و نور چشمم. آنقدری هم عاقل هست که بداند کار درست کدام است. او راهش را انتخاب کرده و دیر یا زود خواهد رفت. چاره‌ای نیست بگذارید برود.»
خاطراتی از شهید جان‌نثاری:

لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست

خواهر شهید «محمدحسین جان‌نثاری»، در خاطراتی از برادری می‌گوید که لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست و با لبخند، خانواده را به حمایت از انقلاب سفارش کرد.
زندگینامه شهید محمد نویدی‌آذر،

می‌خواست عقل‌های خفته پیر و جوان را با نور انقلاب آشنا کند

شهید «محمد نویدی‌آذر» مراسمات مسجد را هم مدیریت می‌کرد و هم حضور فعالی داشت تا اینکه کم کم در مسجد محلشان اجتماعات مذهبی و سیاسی برگزار کردند و به تبلیغ دین مبین اسلام پرداختند تا عقل‌های خفته پیر و جوان را با نور انقلاب آشنا سازند.
روایتی خواندنی از برادر شهید«علی اکبر شرفی»

قرعه‌ای که به نام علی‌اکبر افتاد

«اصغر شرفی» برادر شهید می گوید:  اکبر از همان اول اصرار داشت که جبهه بریم، قرار گذاشتیم قرعه‌کشی کنیم. دوتا کاغذ نوشتیم، توی لیوان انداختیم. قرعه به اسم اکبر افتاد. بعداً فهمیدم هر دو تا کاغذ رو به اسم خودش نوشته بود.
خاطراتی از شهید جلالی:

مهدی فراتر از یک برادر بود

برادر شهید «مهدی جلالی»، در این روایت می‌گوید: مهدی، از بچگی همیشه برایم فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش می‌افتم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید، ایمان و پایبندی‌اش به اصول دینی بود.
خاطراتی از شهید رحیمی:

عطر نیایش، شمیم وصال

علی‌اکبرم اسمش که می‌آید، دلم پر می‌کشد به روزهای کودکی‌اش، به سرفه‌های بی‌امانش، به مشهد و شفای امام رضا (ع)، به جبهه و جهاد، به آن لحظه وداع آخر و به انتظاری که ۱۴ سال به طول انجامید. این‌ها را مادر شهید علی‌اکبر رحیمی با چشمانی نمناک تعریف کرد، گویی همین دیروز بود که جگرگوشه‌اش را راهی آسمان کرده است.

زندگینامه شهید «اسماعیل ژاله»

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی زندگینامه شهید والامقام «اسماعیل ژاله ایرانق» برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

برای ثبت نام حج رفته بود

همسر شهید«کریم نظرزهی حاد» نقل می کند: برای ثبت نام حج به اداره پست قصرقند رفتند و بعد از ثبت نام در حال برگشت به خانه بودند که ناگهان اشرار مسلح جلوی آنان را می گیرند و آنها را به طرز ناجوانمردانه ای به رگبار گلوله می بندند.
خاطراتی از شهید غضنفری:

اشتباه آسمانی

در دل رویدادهای جنگ تحمیلی، گاه تقدیر سرنوشت‌هایی عجیب رقم می‌زند. شهید «رحیم غضنفری»، جوان خمینی‌شهری، در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید، اما پیکرش به اشتباه در شهرضا به خاک سپرده شد. روایتی شنیدنی از ایثار، اشتباه آسمانی و آرامگاهی در جوار امامزاده شاهرضا(ع) را در نوید شاهد اصفهان بخوانید.
خاطراتی از شهید فاتحی:

دغدغه مردم در هر لباسی را داشت

خاطرات شهید احمدرضا فاتحی، روایتی از زندگی مردی است که خدمت به مردم را سرلوحه خود قرار داد. چه در قامت گشت ثارالله و چه در کسوت نانوا، دغدغه‌اش آسایش و رضایت مردم بود.

برشی از کتاب «خیابان تبریز» | ذکر یا زهرا(س) را بعد از به هوش آمدن به زبان آورد

در قسمتی از کتاب «خیابان تبریز» که گذری بر زندگی و زمانه معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» است، می‌خوانید: «شهید چگینی در بیمارستان بستری شد و بعد از مدتی به اتاق عمل رفت. بعد از اتمام جراحی، ناراحت و نگران بالای سرش ایستاده و منتظر بودیم بعد از چند ساعت بیهوشی چشمانش را باز کند. ذکر مقدس یا زهرا (س)، اولین کلامی بود که بعد از به هوش آمدن به زبان آورد ...»
برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛

شهید هیچ‌گاه نمی‌میرد بلکه همیشه زنده است

«روزی دوستم از معلم پرسید؟ شهادت با مردن چه فرقی دارد؟ معلم‌مان در جواب گفت آیا ارزش‌های شهدای ما که در راه خدا شهید می‌شوند با کسی که بر ضد اسلام جنگ می‌کند و می‌میرد یکسان است؟ او گفت شهید هیچ‌گاه نمی‌میرد بلکه همیشه زنده است ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

با تعجب دیدم شهید «محمدعلی رجایی» است

«یکی از همسایگان نزدیک آقای رجایی تعریف می‌کرد. پاسی از شب گذشته بود که در کوچه صدای موتور شنیدم. چون در آن دوران، ترور خیلی زیاد شده بود. نگران شدم و سراسیمه خودم را به ‌در منزل رساندم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «محمدعلی رجایی» (دومین رئیس‌جمهور ایران) است که به مناسبت گرامیداشت روز معلم تقدیم حضورتان می‌شود.

شعار‌های انقلابی دانش‌آموزان در کلاس درس شهید معلم «قدرت‌الله چگینی»

«یک روز که معلم‌مان آقای چگینی بود. بچه‌ها همچنان مشغول شعار دادن بودند که ناگهان مدیر در کلاس ما را باز کرد و گفت شما هم دارید شعار می‌دهید آقای چگینی با لحنی عادی و با آرامش در جواب مدیر بود گفت: مگر به شما ربطی داره؟ این جواب آقای چگینی باعث عصبانیت مدیر و شلیک خنده بچه‌ها شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات شهید معلم و رئیس‌جمهور «رجایی»؛

با زندانیان عادی قدم می‌زد

«بنا به توصیه آقای رجایی که در جمع ما محوریت خاصی داشت، ما با زندانیان عادی هم غذا می‌شدیم، ورزش می‌کردیم و نماز جماعت را، به‌رغم اخطار پلیس، کماکان برگزار می‌کردیم. این برنامه ما باعث تغییر در رفتار زندانیان عادی شد ...» ادامه این خاطره از شهید معلم و رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در آستانه بزرگداشت روز معلم، در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» تابع محض ولایت‌فقیه بود

«در عمل و گفتار تابع محض ولایت‌فقیه بود. موضع‌گیری‌هایش را با نظر حضرت امام (ره) مطابقت می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» است که در آستانه بزرگداشت روز معلم تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید «حسین دارپیچ»:

حلقه خواستگاری پسرم به شهادتش ختم شد

«یک حلقه خواستگاری خریدم تا حسین از جبهه بیاید برایش خواستگاری بروم و برای زنش نشان بگذارم. اما آرزویی انداختن حلقه در دست نوعروسم، به شهادت فرزند دلبندم ختم شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حسین دارپیچ» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه