خاطرات شهدا - صفحه 6

خاطرات شهدا
مادر شهید «رمضانعلی زرآبادی‌پور»:

شهادتش را در خواب دیدم

«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمنده‌ها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمنده‌ها به فرزندم گفتند که تیر می‌خوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادی‌پور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

سپاه قزوین از مراکز فعال در کمک به جبهه و خدمت به مردم بود

«یکی دیگر از افتخارات سپاه قزوین گروهانی بود که در قصر شیرین داشتیم و پاسگاه پرویز کنترل می‌کرد این گروهان توانسته بود تعدادی از حملات عراقی‌ها را دفع کند و از پیشروی آنها جلوگیری نمایند. بدین ترتیب سپاه قزوین به یکی از مراکز فعال برای کمک به جبهه و خدمت به مردم درآمد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خداوند عمری دوباره برای پرورش دو شهید به من عطا کرد

مادر شهید «یحیی بینائیان» نقل می‌کند: «به بیماری سختی مبتلا شدم. همه دکترها جوابم کردند. شبی در عالم رؤیا احساس کردم که دیگر لحظه آخر زندگی‌ام است. دیدم سقف خانه باز شد و آقایی نورانی وارد شد و گفت: خدا به شما سی سال دیگر عمر داده است.»

سوغاتی برای فقرا!

برادر شهید «علی‌اکبر بصیری» نقل می‌کند: «گفتم: چه پسته‌های خندانی! نگفتی برای کی می‌بری؟ خیلی دوست داشتم بدانم، بالاخره بعدها فهمیدم. هر بار که از مسافرت می‌آمد برای خانواده‌های فقیر روستای‌مان هم سوغاتی می‌آورد.»
روایتی خواندنی از زبان شهید «قاسم خان نظری»

شهادت، پاسخی آسمانی به اشک‌های یک فرزند

در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش می‌نالید، هیچ‌کس نمی‌دانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.

مطمئنم نامحرم نگاهت نمی‌کنه!

خواهر شهید «حسین باباخانی» نقل می‌کند: «گفت: خیالت راحت! پرسیدم: از چه بابت؟! گفت: تو در امان هستی. من تا به حال به هیچ نامحرمی نگاه نکردم، مطمئنم کسی هم به تو نگاه نخواهد کرد.»

شهید «شالباف» ترسی از توپ و تانک دشمن نداشت

«مهدی کسی بود که وارد منطقه عراقی‌ها شد و یک اورکت به غنیمت آورد؛ بنابراین می‌توان گفت که ترسی از توپ و تانک دشمن در مهدی وجود نداشت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات جانبازان؛

آیا حوریان بهشتی بچه‌دار هم می‌شوند؟!

«علی‌اکبر پس از کمی تفکر رو به هوشنگ کرد و از او پرسید آیا حوریان بهشتی بچه‌دار هم می‌شوند همه از این سؤال او به خنده افتادیم. یکی گفت از الان به فکر خورد و خوراک‌شان نباش؛ چرا که خدا بزرگ است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

این اتاق به درد موزه می‌خورد

«آقای رجایی از ساختمان نخست‌وزیری بازدیدی کرد و اتاق هویدا را به عنوان اتاق کار نخست‌وزیر به ایشان نشان دادند. آقای رجایی گفت: «اتاق قشنگی است؛ ولی به درد موزه می‌خورد، نه کار! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود امی»

محمود همه‌جا همراهم است!

مادر شهید «محمود امی» نقل می‌کند: «توی تکیه ابوالفضل، سمت راست قبله زمین باز شد و آمد بیرون. پیش او رفتم. محمود با خنده گفت: من هم اومدم. بعد آن خواب خیالم راحت شد که هرجا من هستم محمود هم حضور دارد.»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود اُمی»

خدایا! دعای بچه‌ام را مستجاب کن

مادر شهید «محمود امی» نقل می‌کند: «نیمه شب دیدم وسط حیاط، عبایی روی دوشش انداخته بود. دست‌هایش را بالا برده و دعا می‌کرد. گفتم: بچه‌ام نماز شب می‌خونه و دعا می‌کنه، خدایا! دعاش رو مستجاب کن.»

نوکری امام حسین(ع) تمام عزت دنیایش بود

مادر شهید «حسینعلی اکبرپور» نقل می‌کند: «بی قید و بند عاشق آقایش حسین(ع) بود. عاشق کشته شدن مثل او بود. شهادت را با نام حسین(ع) برای خودش معنا کرده بود. نوکری امام حسین(ع) تمام عزت دنیایش بود.»

مثل یک معجزه بود!

مادر شهید «ابوالقاسم اصلاحی» نقل می‌کند: «پزشکان تصمیم گرفتند برای جلوگیری از پیشرفت عفونت، پایش را قطع کنند. نمی‌توانستم قبول کنم. چقدر اشک ریختم و ائمه را صدا زدم. دکتر آمد و عکس جدیدی را که از پایش گرفته بودند کنار تخت گذاشت و گفت: دیگه احتیاجی نیست که پاشو قطع کنیم. مثل یک معجزه می‌مونه!»

اشک از چشمانم جاری شد

«یک‌ مرتبه به یاد حضرت فاطمه(س) افتادم و بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری شد در فکر بودم که در کجا بنشینم و برای آن حضرت اشک بریزم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روزه را با مقاومت شهید «مصیب» تا موقع افطار ادامه دادیم

«هر سه تا تشنه و نالان کناری نشستیم. از همه بیشتر مصیب ضعف داشت. ابراهیم شروع کرد به اصرار که مسیب روزه‌اش را بخورد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم؛ اما با مقاومت مسیب روزه را تا موقع افطار ادامه دادیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

دسته‌بندی نیرو‌ها و وظایف در مسجد محمدخان بیگ

«در گام اول حضورم در پایگاه شروع به دسته‌بندی نیرو‌ها و وظایف کردم. موضوع درجه‌بندی نیرو‌ها بسیار مهم بود، چون در گرماگرم وقایع آن سال هنوز ارتش، ژاندارمری، سپاه و ... تماما مستقر نشده بودند و بیم هرج‌ومرج و غارت در شهر وجود داشت طبیعتاً اگر این وقایع اتفاق می‌افتاد مردم نسبت به انقلاب بدبین می‌شدند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایتی از مجاهدت شهید انقلاب؛ «نصرت‌الله انصاری»

شهید انقلاب، «نصرت‌الله انصاری»، اولین روحانی قزوین که سه سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دست ساواک به شهادت رسید و شهادتش الهام‌بخش جهاد و مبارزه شد.
خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «6»

آخرین دستنوشته شهید قدم خير /چه کسانی لیاقت شهادت دارند

شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « همان لحظه که در زير سنگر بوده بود با جد خودش حضرت محمد(ص) ديدار و ملاقات کرده بود خوش به حال خودشان که لياقت شهادت دارند و با امام حسين علیه السلام ملاقات می‌کنند. اين‌هایی که شهيد می‌شوند، يک عده خاصی هستند که خدا خودش می‌داند که چه کسی را به پهلوی خودش برد. ...» متن کامل قسمت ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «5»

خانه‌ها زیر آتش خمپاره‌ها

شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « تا روستای طراح پياده آمديم و از آن جا سوار ماشين شديم و به سوسنگرد آمديم که در آنجا برادر باقری را ديدم که زياد خوشحال شديم و همراه با هم به يک مدرسه رفتيم وسايل را آوردند که تا غروب آنجا بوديم و بعد بچه‌ها رفتند و وسايل را آوردند و ما به پايگاه رفتيم که در آنجا به يک خانه شخصی خالی رفتيم که اتاق‌ها از بس خمپاره...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «4»

شب عملیات و حمله به دشمن

شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « شب هشتم آذرماه 1360 شب حمله نيروهای اسلام به نيروهای کفر شروع شد که ما تغيير سنگر داديم و بولدزر جاده‌ای را که ما پشت آن قرار داشتیم باز کرد، بعد از آن به نيروهای دشمن حمله کرديم و...» متن کامل قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه